پارت پنجاه و سوم :


یاشار مدام تکان می‌خورد و به جک‌‌های بی‌مزه‌ی آرش می‌خندید. حرص هدی درآمده بود، خود را روی صندلی عقب کشید و قلم‌مو را در جعبه مدادرنگی‌هایش رها کرد.
_ اینجوری نمی‌تونم...
سودابه مشتش را به بازوی یاشار کوبید.
_ اه ده دقیقه نمی‌تونی آروم بگیری...
یاشار دستانش را به نشانه‌ی تسلیم بالا برد.
_ آخ ببخشید، بکش به جون هدی دیگه تکون نمی‌خورم...
هدی بلند شد و رفت کنار

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۴ دقیقه زمان میبرد.

این پارت دیروز تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.