گیلدا به قلم مرضیه اخوان نژاد
پارت هفتاد و چهارم :
این هم یکی دیگر از اتفاقاتِ عجیب و غریبی بود که در بدنم رخ میداد؟
همراه مامان از خانه بیرون زدیم. داخلِ کوچه نبود. هیچوقت آنقدری به خودش جرئت نمیداد که نزدیک خانهمان قرار بگیرد. همیشه تعقیب و گریزش از دور بود.
مامان چادرش را روی سرش مرتب کرد و با جدیت گفت:
-هرجا که دیدیش بهم اشاره کن.
تأییدوار سر تکان دادم و دوشادوشش سمت مدرسه راه افتادم. واردِ خیابانِ اصلی که شدیم،
م
00خوبه