پارت هفتاد و سوم :

بالاخره تصمیم گرفتم قفلِ زبانم را باز کنم. مامان آن روز مثلِ روزهای گذشته پاپیچم شده بود تا علت اضطراب و نگرانی‌ام را بفهمد. البته که دلواپسی اصلی من فقط بابت ماجرای آن پسری بود که به قتل رسانده بودم. ولی با سانسور آن ماجرا، فقط داستانِ تعقیب شدنم توسط یک مردِ ناشناس را برای مامان بازگو کردم.
متحیرانه به صحبت‌هایم گوش سپرده بود و در آخر صدایش را بالا برد و پرسید:
-واسه چی زودتر نگ

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۲۴ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.