گیلدا به قلم مرضیه اخوان نژاد
پارت هفتاد و سوم :
بالاخره تصمیم گرفتم قفلِ زبانم را باز کنم. مامان آن روز مثلِ روزهای گذشته پاپیچم شده بود تا علت اضطراب و نگرانیام را بفهمد. البته که دلواپسی اصلی من فقط بابت ماجرای آن پسری بود که به قتل رسانده بودم. ولی با سانسور آن ماجرا، فقط داستانِ تعقیب شدنم توسط یک مردِ ناشناس را برای مامان بازگو کردم.
متحیرانه به صحبتهایم گوش سپرده بود و در آخر صدایش را بالا برد و پرسید:
-واسه چی زودتر نگ
مطالعهی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۲۴ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.