گیلدا به قلم مرضیه اخوان نژاد
پارت هفتاد و یکم :
بالاخره صفها وارد کلاسها شدند. سمیرا با دیدن من چشمهایش برقی زد، از پشت میز برخاست و گفت:
-چه عجب خانوم خانوما، هیچ معلوم هست کجایی؟ چرا دو روزه مدرسه نیومدی؟
با او دست دادم و کنارش روی نیمکت نشستم:
-هیچی با مریم بحثم شده بود، حالم خراب بود.
آرنجش را روی میز گذاشت، کنجکاو اخمی کرد و پرسید:
-لابد نذاشته بری تولد، درسته؟
با ناراحتی سرم را تأییدوار تکان دادم. دستش ر
مطالعهی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۲۶ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.