پارت هفتاد و یکم :

بالاخره صف‌ها وارد کلاس‌ها شدند. سمیرا با دیدن من چشم‌هایش برقی زد، از پشت میز برخاست و گفت:
-چه عجب خانوم خانوما، هیچ معلوم هست کجایی؟ چرا دو روزه مدرسه نیومدی؟
با او دست دادم و کنارش روی نیمکت نشستم:
-هیچی با مریم بحثم شده بود، حالم خراب بود.
آرنجش را روی میز گذاشت، کنجکاو اخمی کرد و پرسید:
-لابد نذاشته بری تولد، درسته؟
با ناراحتی سرم را تأییدوار تکان دادم. دستش ر

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۲۶ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.