پارت شصت :


در حین دوز بازی حرف دانشگاه رفتنم را با یزدان خان در میان گذاشتم.
ـ این روز ها که اردوانم سرش شلوغه و به خونه نمیاد، حسابی دلتنگش می شم، نمی دونم چی کار
کنم، همش یه سری افکار به ذهنم میاد که داره دیوونم می کنه، نمی دونم تصمیم درستی گرفتم
که اجازه دادم ازدواج کنه یا نه؟
با این حرفم یزدان خان مضطرب شد. از حرکت های اشتباهی که حین دوز بازی می کرد متوجه
این اضطرابش شدم.

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۸ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۵ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.