پرتویی در تاریکی به قلم سعیده براز
پارت شصت :
در حین دوز بازی حرف دانشگاه رفتنم را با یزدان خان در میان گذاشتم.
ـ این روز ها که اردوانم سرش شلوغه و به خونه نمیاد، حسابی دلتنگش می شم، نمی دونم چی کار
کنم، همش یه سری افکار به ذهنم میاد که داره دیوونم می کنه، نمی دونم تصمیم درستی گرفتم
که اجازه دادم ازدواج کنه یا نه؟
با این حرفم یزدان خان مضطرب شد. از حرکت های اشتباهی که حین دوز بازی می کرد متوجه
این اضطرابش شدم.
مطالعهی این پارت کمتر از ۸ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۵ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.