پرتویی در تاریکی به قلم سعیده براز
پارت پنجاه و ششم :
خواستم دستم را از میان دستش بیرون بکشم اما اردوان نگذاشت و دستم را بیش تر فشار داد طوری
که دردم آمد اما به روی خودم نیاوردم.
ـ من خودم به چند تا دکتر مراجعه کردم، نظر همه شون یکی بود، حالا دیگه برگشتن از حرفم هیچ
سودی نداره چون کاری نمی شه کرد.
نگاهم به میز غذا خوری بود که اردوان گفت:
ـ به من نگاه کن.
نگاهش کردم.
ـ یعنی تو می تونی تحمل کنی من با یه زن دیگه تو اتاقمون
مطالعهی این پارت حدودا ۸ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۵ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.