پرتویی در تاریکی به قلم سعیده براز
پارت پنجاه و پنجم :
موقع ناهار یزدان خان از من خواست تمام وسایلم را به سوییت بالا ببرم.
ـ بابا من نمی فهمم این کارا چه معنی میده؟ من که به حرفتون گوش کردم و اومدم محضر، پس
برای چی دارید اتاقمونو از هم جدا می کنید؟
ـ تا وقتی زن دوم نگرفتی اتاق پرتو اون بالاست، باید تحت فشار باشی تا به خودت بجنبی.
و این برای من یک آرزو بود این که از اردوان دور باشم و چشمم به چشمش نیافتد.
ـ بابا مثلا ز
مطالعهی این پارت کمتر از ۱۶ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۷ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.