گیلدا به قلم مرضیه اخوان نژاد
پارت شصت و پنجم :
احتمال میدادم وقتی بابا شنیده من از خانه بیرون زدم، همراه مریم به کوچه و خیابانها رفته تا دنبالم بگردند.
عادتش بود؛ هربار که دیر به خانه میرسیدم، سریع بیرون میزد و در کوچه پس کوچهها دنبالم میگشت. از آنجایی که در سن دوازده سالگی سابقهی خودکشی داشتم، از ترس اینکه مبادا مجدد بلایی سر خودم آورم، حاضر نبودند لحظهای من را به حالِ خودم بگذارند.
مانتوام را داخل ماشین لب
مطالعهی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۳۱ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.