پارت هشتم :

داشتم از اتاق خارج می‌شدم که اسمم‌و صدا کرد. برگشتم طرف رئیس و گفتم:

-بله قربان!

کمی از عصبانیتش فروکش کرده بود ولی هنوزم عصبی بود. این بار با خشونت کمتری گفت:

-برو از علی مددی شناسنامه رو بگیر، دیگه تکرار نمی‌کنم که این آخرین ش ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.