پارت هفتم :

لبخندی زد و گفت:

-می‌دونم مادر، محرمانه‌ست.

لبخندی بهش زدم و گفتم:

-کی از تو محرم‌تر؟ اما خودت شرایط رو می‌دونی دیگه دورت بگردم!

دستی به چشماش کشید و گفت:

-آره مادر، می‌دونم.

سجاده‌ش رو جمع کرد و گفت:

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.