پرتویی در تاریکی به قلم سعیده براز
پارت پنجاه و یکم :
در ورودی را باز گذاشتم و به سراغ کوکو ها رفتم تا نسوزد.
اردوان که آمد، خودم را مشغول کوکو ها کردم و اصلا برنگشتم تا او را ببینم.
اردوان سوییچش را روی اپن انداخت اما دیگر صدایی از او نیامد. کار سرخ کردن کوکو ها که به
پایان رسید، از آشپزخانه خارج شدم که اردوان را در حال چک کردن گوشی ام دیدم.
ـ دنبال چی می گردی؟
اردوان بدون این که سرش را از روی گوشی بلند کند، با همان حالت دست
شیوا محمدی
00سلام خسته نباشید واقعا زیبا بود ودلم برای پرتو خیلی میسوزه واقعا حقش نیست آنقدر عذاب بکشه