پرتویی در تاریکی به قلم سعیده براز
پارت چهل و چهارم :
وگرنه اگر اردوان متوجه احساسی که بین ما بود می شد، به این آسانی از کنار زهیر نمی گذشت
البته احساسی که از سمت هیچ کداممان هیچ وقت به روی زبان آورده نشد.
وقتی به خانه رسیدیم یزدان خان علت نبودنمان را پرسید و به جای من اردوان خودش پاسخ داد.
ـ پرتو دلش برای خانوادش و خونشون تنگ شده بود اول یه سر رفت سر قبرشون بعد سری هم به
خونه اشون زد، منم رفتم دنبالش.
ـ داشتم کم کم نگرا
مطالعهی این پارت کمتر از ۱۱ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۹ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.