پارت یازده :

شال سفیدمو روی سرم انداختم وبه تصویرخودم توی آینه پوزخند زدم ....همیشه این لحظه رو توی ذهنم مجسم میکردم...ولی نه اینطوری ......با لباس عروس و یه مردجوون ...کنار حاج محسن نشستم و باز هم پوزخند زدم ...ولی دیگران فکر می کردن لبخند میزنم و خیالشون راحت ب ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.