سرآغازی نو به قلم سعیده براز
پارت یازده :
شال سفیدمو روی سرم انداختم وبه تصویرخودم توی آینه پوزخند زدم ....همیشه این لحظه رو توی ذهنم مجسم میکردم...ولی نه اینطوری ......با لباس عروس و یه مردجوون ...کنار حاج محسن نشستم و باز هم پوزخند زدم ...ولی دیگران فکر می کردن لبخند میزنم و خیالشون راحت ب ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
ندا
00تا اینجا خوب بود