جادوی کهن - جلد اول پارسه به قلم فاطمه سادات هاشمی نسب
پارت سی و دوم :
نیلرام باز سرش را بالا آورد و خنثی به هر دویشان نگاه کرد و چیزی نگفت. دیگر حوصلهی حرف زدن هم نداشت. دیگر نمیخواست دهان باز کند. افسردگیاش گل کرده بود. شاید ریوند آن تلنگر را به زندان افسردهی درون ذهنش زده بود. پناه کلافه دست از تکاندن لباسهایش کشید و به طرف آرزو رفت. ناامید لب زد:
- باز شروع شد.
آرزو خشمگین به طرف در قدم برداشت، آن را گشود و در حینی که از اتاق خارج میشد حق ب
مطالعهی این پارت کمتر از ۸ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۵ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
نیلوفرآبی
10از اخلاق نیل رام خوشم نمیاد خب کسی که به خدا اعتقاد نداره معلومه جادو را باور نمیکنه با اینکه میبینه با خودش تو جنگه عالی بود