کوه آمین به قلم زهرا باقری
پارت سی و چهارم
زمان ارسال : ۲۸۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 8 دقیقه
مات مونده بودم. پسره استارت زد و میخواست راه بیوفته و من هنوز درگیر این بودم درست منظورشو بفهمم که یهو یه دست محکم گردنم و گرفت و گفت:
_یارو چی میگفت؟
به خاطر این شوخی خرکی نزدیک بود سکته کنم. با عصبانیت دست پیام و زدم کنار گفتم:
_مریضی؟
_آره. پسره چی گفت بهت؟!
درحال ماساژ گردنم دوباره چرخیدم و به دور شدن ماشین نگاه کردم:
_خودمم نفهمیدم، گفت مواظب خودت باش!
_چرا؟ م
Niloofar
00بیتربیتی کرد پیام باهاش قهر کرد الان تنهایی چجوری میخاد از پس اجنه بربیاد؟