گلباش به قلم سمیه نوروزی
پارت چهل و چهارم :
گلاره دو طرف سهرپوشش را پشت گردن برد و زیر موهای پریشانش گره زد. نگاه متعجبش را به ئهدا و سپس سمت من گرفت.
- یعنی چی پس تکلیف مردم چیه؟ بمونیم زیر بارون رگبار؟!
خم شدم و دستم را تا نزدیکی زخم پایم پیش بردم.
- اگه روستا از مردم عادی خالی بشه با خاک یکسانش میکنن، ترس حزبیها از اینه.
صدای گریهی ئهدا بلند شد.
- اون روزی که آراز اومد و هی زیر گوش تاتهت خوند، قسم
مطالعهی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۱۶ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.