گلباش به قلم سمیه نوروزی
پارت چهل و چهارم
زمان ارسال : ۲۲۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 2 دقیقه
گلاره دو طرف سهرپوشش را پشت گردن برد و زیر موهای پریشانش گره زد. نگاه متعجبش را به ئهدا و سپس سمت من گرفت.
- یعنی چی پس تکلیف مردم چیه؟ بمونیم زیر بارون رگبار؟!
خم شدم و دستم را تا نزدیکی زخم پایم پیش بردم.
- اگه روستا از مردم عادی خالی بشه با خاک یکسانش میکنن، ترس حزبیها از اینه.
صدای گریهی ئهدا بلند شد.
- اون روزی که آراز اومد و هی زیر گوش تاتهت خوند، قسم
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.