پارت هشتم :

فروغ سر تکان داد و از اتاق بیرون رفت. فروغ نفسش را پر صدا بیرون فرستاد. دراز کشید روی تخت و خیره ماند به سقف، دلش بدجوری سنگین بود. میان ذهنش هزاران فکر لول می‌خورد. چشمانش را روی‌هم گذاشت.

ــ فروغ؟

نچ بلندی گفت و سر چرخاند، پوران میان ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.