دلی که کرده هوایت به قلم ر.اکبری
پارت پنجم :
ساعتی بعد، نگاهش روی تاریکی پشت پنجره بود. نگاهش چفت شده بود به سیاهی شبی که ازراهرسیده بود. نفسش را پر صدا رها کرد و غلت زد. مرد کنارش خسته و سرخوش از ماساژ و خدمات پس از ماساژ، آرامگرفته بود و از شور و اشتیاق ساعاتی پیش دیگر نشانی نبود. دقیق شد ر ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
الیا
10عالی