پارت هفتم :

با باز شدن پلک های مهیار غافلگیر شدم.

ـ ای وای بیدارت کردم، ببخشید.

حالا رنگ چشماشو هم دیدم. قهوه ای تیره. درست مثل رنگ موهاش.

مهیار با دیدن من که بالای سرش ایستاده بودم و بهش زل زده بودم، هول کرد و پرسید:

ـ اتفاقی افتاده ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.