یک غریبه به قلم حدیث افشارمهر
پارت پانزده :
مرده که کچل بود و قد بلندی داشت و عینک آفتابی مشکی توی شب زده بود در ماشینی را باز کرد و گفت:
-بفرمایید خانواده ی ارغوانی.
یکی یکی توی ماشین نشستیم خاله بتول زیر گوشم گفت:
-پشمام عجب ماشینیه.
-هیش خاله زشته.
-عــ ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
نگین
00عمو تیمور تروخدا ایده نچین