پارت پانزده :

مرده که کچل بود و قد بلندی داشت و عینک آفتابی مشکی توی شب زده بود در ماشینی را باز کرد و گفت:

-بفرمایید خانواده ی ارغوانی.

یکی یکی توی ماشین نشستیم خاله بتول زیر گوشم گفت:

-پشمام عجب ماشینیه.

-هیش خاله زشته.

-عــ ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.