پارت چهارده :

چمدان ها را بستیم و توی ترمینال منتظر بودیم تا اتوبوس مورد نظر اعلام حرکت کند. امیر با هیجان به ماشین های گنده و بلند بالا نگاه کرد و گفت:

-یا ابلفضل اینا قراره ما رو ببرن؟

سرم را تکان دادم و زیر لب گفتم:

-هیش ابرو ریزی نکن.

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.