یک غریبه به قلم حدیث افشارمهر
پارت هفتم :
-ببین با کی می خوایم بریم سیزده بدر. بچه جون هیچ فرصتی نداری.
با خواهش دست هایم را به هم چسباندم، درست مثل هندی ها و گفتم:
-لطفا لطفا سه رو بهم وقت بدین چون کاری که ازم می خواین اصلا راحت نیست.
و دست هایم را مشت کردم و جلوی دها ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
♧◇♡♤
10وقتی که من تازه فهمیدم نویسنده مورد علاقم هم شهریمه 🫠 تا اینجا عالی بود حدیثی🙃