یک غریبه به قلم حدیث افشارمهر
پارت پنجم :
-هه هه هه.
بتول سینی چای را آورد وسط پذیرایی روی قالی کرم رنگ قدیمی گذاشت و گفت:
-بیاین یه چای نبات بخوریم دورهم هواش می چسبه.
همه با سکوت به سمت بتول برگشتیم و عاقل اندر سفیه نگاهش کردیم. استکانی که به دست داشت را بالا آورد و ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما