پارت پنجم :

-هه هه هه.

بتول سینی چای را آورد وسط پذیرایی روی قالی کرم رنگ قدیمی گذاشت و گفت:

-بیاین یه چای نبات بخوریم دورهم هواش می چسبه.

همه با سکوت به سمت بتول برگشتیم و عاقل اندر سفیه نگاهش کردیم. استکانی که به دست داشت را بالا آورد و ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.