پارت هفتم :

آمنه دیگر حرفی نزد و هر دو در سکوت مشغول آماده کردن شام بودیم؛ حواسم بود که تکه های مرغ را کوچک کنم تا به تمام افراد سر سفره غذا برسد، حواسم بود برنج کم بود، حواسم بود این خانواده ای که حمید یک روز می گفت بهترین غذاها سرسفره شان بوده حالا با سختی همی ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.