آفاب به قلم مهتاب جهان فر
پارت هفتم :
دستی به صورتش کشید، کلاه کاپشن را روی سرش عقب راند و جلوی پرچین چوبی و کوتاه خانه¬ی سنتی و خوش حس و حال مادر بزرگ مهربانش، پا روی ترمز گذاشت. نیم نگاهی به صورت معصومانهی غرق در خواب چکاوک انداخت و کنج لبش به سمت بالا انحنا گرفت. با آرامش صدا زد:
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما