پارت چهل و دوم :

نگفتم برای بافتن شال گردن چقدر وقت گذاشتم و چقدر دست درد گرفته ام.... نگفتم فقط با سیم به جان قابلمه افتادم و دست آخر با تنی خسته به اتاقم رفتم تا در رخت خوابم راح تر گریه کنم.
شاید من خیلی حساس شده ام یا انتظار زیادی از میثم دارم، نمی دانم فقط می دانم از الان تا آخر عمرم برای هیچ کس مانند تولد امروز ذوق به خرج نمی دهم.
مائده چند روز قبل از تولد پدر تماس گرفت و مرا برای شام دعوت کرد. به

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۷ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • پرنیا

    00

    برکه دستبند این بچه رو ببند به دستت دیگه

    ۲ روز پیش
  • فاطمه زهرا

    00

    اصلا پارتا رو جور دیگه ای دوست دارم با سعدی😂❤️ 🔥

    ۳ روز پیش
  • اسرا

    00

    وای سعدی حیف اینهمه عشق داره اون فقط داره نگاه میکنه شایدبجای پارچه دستبندببینه😁🙏

    ۳ روز پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.