اولویت اول به قلم سعیده براز
پارت پنجاه و دوم :
ـ دِ منم حرفم همینه دختر خوب، تو که مادر و پدر بالا سرت نیست، بیا با من ازدواج کن و خودت صاحب یه خانواده شو تا کی می خوای سربار این و اون باشی؟؟!!
اتوبوس که می ایستد، می خواهم حتی با اینکه ایستگاه من نیست از اتوبوس پیاده شوم و دیگر حرف های مرتضی را نشنوم چرا که حرف هایش حقیقت محض بود. من به غیر از سربار مگر طور دیگری حساب می شدم؟؟
ـ صبر کن دختر کجا، اینجا که ایستگاهت نیست.
و بعدم دس