دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی
یادم نمیکنی
پریا دختر قصه ی ما دختری مهربان اما مغرور که در 13 سالگی اش عاشق میشه، ولی نه جرات گفتنش رو داره ،نه میتونه بپذیره این عشق رو.پریا برای اینکه از شر این عشق خلاص شه ،پا به دیار غربت میزاره ولی اون نمیدونه که هیچکس نمیتونه از دست سرنوشت و تقدیر فرار کنه یا تغییرش بده.بعد از مدتی آرمان کسی که پریا عاشقش شده،وارد زندگی پریا میشه و زندگیش رو تغییر میده.پریا به ناچار بخاطر عشقی که تو وجودش نسبت به آرمان داره اونومیپذیره،غافل از اینکه آرمان یه گذشته ی تاریکی داره. آیا پریا بعد از فهمیدن این گذشته ی تاریک آرمان بازم میتونه باهاش ادامه بده یا نه؟پریا بین دوراهی زندگی مونده و این هردوتا راه شاید آغاز گر تباهی اون باشه!!
به طعم شکلات (نسخه کامل)
راستین و کیارش دوستای برادر شهرزاد هستن همه چیز دست به دست هم میده که شهرزاد و راستین با همدیگه مواجه بشن و از هم خوششون بیاد اما راستین بعد اینکه متوجه میشه شهرزاد خواهر دوستشه رفتارش با اون تغییر میکنه. چرا؟ جواب ساده است اون نمیخواد یک ضلع مثلث عشقی باشه.
تاربام، گذرگاه سکون
زمانی که در نواشهر سوگند، دختر بیست و سه سالهی خانواده کاملی به طرز وحشتناکی به قتل میرسد و جسدش ساعتها پس از مرگش در اطراف شهر کشف میشود، دانیار سلیمزاده، فرزند ارشد خانواده سلیمزاده، به دستور پدر آماده رفتن به تهران است برای قدم گذاشتن در مسیر شغلیای که از پیش برایش تعیین شده است، امّا این اتفّاق به یک آن، همه چیز را تغییر میدهد و دانیار را از رفتن منصرف میسازد. او قدم در مسیری میگذارد که در نهایت به کشف وقایعی هولناک منتهی میشود. وقایعی که نه تنها زندگی خودش و اطرافیانش را تحت تاثیر قرار میدهد، بلکه یک شهر را به هم میریزد. و دانیار که اسیر عشقی دیوانهوار میگردد، در این مسیر بی گدار به آب میزند...
سایه های بی خورشید
زنی به پا فرار میگذارد، از خانه اش، شهرش، وطنش. از گذشته تلخش فرار میکند، همراه با دختر پانزده ساله وخواهر دوقلوئش. اما نمیداند که در استانبول چه چیزهایی انتظارش میکشد. زندگی وحشتناک ترین درس هارا با بی رحم ترین روش ها به او می دهد.. با گرفتن تک تک چیزهای که دوستشان دارد، وآشنا شدن با مردی که رویاهایش را به تاراج میبرد
به چشم هایم نگاه کن، آن گاه دروغ بگو!
همهی ما در زندگی گمشدهای داریم؛ اما همهی ما به دنبال گمشدهمان نمیرویم؛ رفتن اراده میخواهد و شهامتی بزرگ... خاطره گمشدهای دارد، گمشدهای که او را حیران کرده ... ایوب ماهها ناپدید شده و خاطره از استادش کمک میگیرد تا او را پیدا کند با این که استادش همیشه او را از این کار منع میکند...
پیله جدایی
دختر قصه ی ما (ساحل) عاشق و دلداده ی پسرخاله اش (امیرسام) میشه. اما این وسط با ورشکست شدن پدرش زندگیشون از هم می پاشه و مجبور میشن با خواهرش (دریا) تو خونه ی خالشون زندگی کنن! اما آرسام،دریا و ساحل درگیر یک کینه دیرینه و خانوادگی میشن و یه شب ... داستان به اینجا ختم نمیشه و بعد از کلی اتفاقات هیجان انگیز مسیر زندگی این دو دختر تغییر میکنه. تا جایی که جناب سرگرد (کاوه) برای دختری خودشو آبدارچی جا میزنه و ...
بلاک کد
خیلی خوشبخت بودم، با مردی ازدواج کردم که دل و دینم رو برده بود. زمان دانشجویی باهاش اشنا شدم، از بین تمام دخترایی که میخواستنش سهم من شد! سفرهای لاکچری، خوشگذرونی های خفن، و ازدواجی مجلل. این تمام چیزی بود که میخواستم، خوشبختی در اقبال من بود! اما همه چیز زمانی بهم ریخت که روح و روانم از هم پاشید. من ارواح رو میبینم!روح دخترهای خونه ی قدیمی و خانوادگی شوهرم. چرا هیچکس حرفم رو باور نمیکنه؟ من دیونه نشدم، ولی چرا فقط من ارواح رو میبینم؟
راز شبانه
شبانه دختریست که عاشق عکاسیست اما برادرش شدیدا با این قضیه مخالف است. بدون اطلاع خانواده برای یک مصاحبه میرود و در مسیر برگشت تصادف میکند. در آمبولانس متوجه میشود هیچ چیز تصادفی نیست و سرنشینان ماشین و حتی مرد مرموزی که به ظاهر عابر بوده و سوار ماشین شده هم همگی بخشی از یک نقشه هستند. پازلی که باید حل شود...
رمان: سمبل تاریکی (جلد اول)
اتفاقاتی که آیسان رو در محاصره خودشون قرار داده بودن، اون رو وادار میکنن تا بیشتر راجعبه دنیایی که جز گذشت شب و روز، چیز دیگهای از اون ندیده بود، تحقیق کنه. جهانی که متوجه شده بود، هیچ شباهتی به اون تصویری که در ذهن داشت، نداره. این دنیا تاریکتر از حد تصورش بود. آیسان به پیشنهاد یکی از دوستهاش تصمیم میگیره در کلبههای جنگلی مشغول به کار بشه؛ ولی زمان زیادی نمیگذره که میفهمه توی این جنگل یک چیزی درست نیست و افرادی از کلبهها به طرز عجیبی ناپدید میشن.
گریز از تو
میدانی که سوخته ام؟ آن را هم میدانی که با بی گناهی سوخته ام؟ من از آتش عشقت جان دادم و سوختم، از عشق تویی که روزی قسم خورده بودی نابودم کنی. ولی حالا چه شد؟ چرا من باید تاوان اشتباه خانواده ام را پس میدادم؟ چه بد است که در لحظه ی خوشحالیت یکباره بسوزی و در دره ای عمیق جان بدهی و برای عشقی بسازی و بسوزی که برای نابودیت کمر بسته است. “آری” من دخترک ترسو و بی پناهی بودم که از ترس تمام مردها به تو پناه برد به تویی که با بی رحمی او را پس زدی و حالا یادت باشد که گفتم ‘من برگشته ام تا انتقام بگیرم’ و من(: «حریــرم، همان کبوتر وحشی تو»
یادم نمیکنی
پریا دختر قصه ی ما دختری مهربان اما مغرور که در 13 سالگی اش عاشق میشه، ولی نه جرات گفتنش رو داره ،نه میتونه بپذیره این عشق رو.پریا برای اینکه از شر این عشق خلاص شه ،پا به دیار غربت میزاره ولی اون نمیدونه که هیچکس نمیتونه از دست سرنوشت و تقدیر فرار کنه یا تغییرش بده.بعد از مدتی آرمان کسی که پریا عاشقش شده،وارد زندگی پریا میشه و زندگیش رو تغییر میده.پریا به ناچار بخاطر عشقی که تو وجودش نسبت به آرمان داره اونومیپذیره،غافل از اینکه آرمان یه گذشته ی تاریکی داره. آیا پریا بعد از فهمیدن این گذشته ی تاریک آرمان بازم میتونه باهاش ادامه بده یا نه؟پریا بین دوراهی زندگی مونده و این هردوتا راه شاید آغاز گر تباهی اون باشه!!
زمزمه ی آسمان
تینا؛ دختری ایرانی، روزی هر چه را دارد قربانی تحقق رویای خود میکند و کیلومترها از سرزمین مادریاش فاصله میگیرد. با بدتر شدنِ حال پدرش، دوباره پا به خاک ایران میگذارد و طوفانی ناخواسته، تمام زندگیاش را در بر میگیرد. پ.ن: هرگونه مشابهات با افراد حقیقی یا حقوقی تصادفی است
سایه ی من
داستان از جایی شروع میشه که مینا به بهانه ی تدریس، ناچار به اجاره ی خونه ای تو یک روستای تقریباً دورافتاده میشه! به محض ورود، توی خونه فعالیت های ماورایی شکل میگیره که باعث ترس و وحشتش میشه... در این بین، اون به خاطر تصمیمش برای استقلال و شجاعت بیشتر به جای ترک خونه، تصمیم به تماس با صاحب خونه میگیره تا با کمک اونا بتونه مشکل و حل، و به زندگیش توی روستا ادامه بده...
متانویا (رز سفید)
طلا به جرم مشارکت در قتل همسرش، به سه سال حبس محکوم میشه. خواهر و پدرش در پی اثبات بیگناهیش، با آرشن میرزایی وکیل مدافع متهم ردیف اول این قتل مشکوک، همکاری میکنن، در این میان رازهایی دربارهی هویت اصلی طلا، برملا میشه و...
دردآشام
دختری از جنس سرما و گردباد، اما حل شده در آرامشی که متعلق به قبل از طوفان است. اگر این انبار باروت پنهان شده با جرقهای آتش بگیرد و حافظه پاک شده دختر بازیابی شود چه بلایی سر شیطان صفتهایی که زندگیاش تبدیل به خاکستر کردهاند میافتد؟ آیا دخترمون حافظهش رو به دست میاره؟ چه زمان؟ ممکنه درست وقتی حافظهش رو به دست بیاره که تصمیم به شروعی دوباره گرفته؟ ممکنه به کسی دل ببنده که نباید؟ این حافظه پاک شده چه عواقبی براش داره؟ مقدمه: به سیاهی کشاندند مرا و در عمق تباهی رهایم کردند. با خود و قلب شکستهام عهد و پیمان بستهام به خاک و خون بکشم آن کسی را که زندگیام را خاکستری کرد. قلبم را تا اطلاع ثانوی زیر نقاب خشم و نفرت مخفی میکنم، حتی وقتی خاطرهای برای به یاد آوردن ندارم این ماموریت را رها نمیکنم. قلبم را از سر چهاراه پیدا نکردهام که بگذارم بشکنندش و زندگیام را بارها به من نمیبخشند که بگذارم آن را به گند بکشی. پس نزدیکم نشو چون وقتی انبار باروت خاطراتم با جرقهای شعله بکشد و آشکار شود اولین نفر تو را خواهم سوزاند و دومینو وار جلو خواهم رفت.
دردآشام
دختری از جنس سرما و گردباد، اما حل شده در آرامشی که متعلق به قبل از طوفان است. اگر این انبار باروت پنهان شده با جرقهای آتش بگیرد و حافظه پاک شده دختر بازیابی شود چه بلایی سر شیطان صفتهایی که زندگیاش تبدیل به خاکستر کردهاند میافتد؟ آیا دخترمون حافظهش رو به دست میاره؟ چه زمان؟ ممکنه درست وقتی حافظهش رو به دست بیاره که تصمیم به شروعی دوباره گرفته؟ ممکنه به کسی دل ببنده که نباید؟ این حافظه پاک شده چه عواقبی براش داره؟
غرب زده ی ایرانی
داستان زندگی دختری به اسم ملیکا که در یه خونواده سنتی بدنیا اومده و خیلی از کیان پسرعموش بدش میاد ، ولی برحسب اتفاق با اینکه از پسرعموش بدش میاد عاشقشم میشه . تو یه مهمونی کیان به ملیکا تجاوز می کنه که ملیکا ناخواسته باردار میشه و به خاطر پسر عمو و دختر عمو بودن با کیان جنین از نظر ژنتیکی مشکل داره ، برا همین ملیکا تصمیم میگیره جنین رو از بین ببره که همین اتفاق باعث میشه ملیکا به یه دنیای رازآلود جلوتر از زمانی که بود پا بذاره ...
سیگنال مرگ
من ماندلا کروز هستم! دختری که دیوانه شناخته شده است! مردم شهر با انگشت مرا نشان می دهند! می گویند صداهایی که می شنوم همه از سر توهم است، حتی در چشمانم زل می زنند و می گویند تو احمقی بیش نیستی! اما من دیوانه نشده ام... من تکه تکه شدن خانواده ام را به چشم دیدم و فقط در سکوت تماشا کردم، دیدم که چگونه تنها دوستانم را در مقابل دیدگانم به آتش می کشند... بوی گزنده و فلزی خون را از گوشه و کنار خانه ام احساس می کردم، جام های خون تنها نوشیدنی بود که می توانستند با آن از من پذیرایی کنند.... در نهایت کنجکاوی و جست و جو با شخصیتی سر کش و خودخواه، من! ماندلا کروز به دنبال قاتلین خانواده ام و باعث و بانی دیوانگی خودم می گردم...
سند بدون عنوان ( جلد اول رمان به طعم شکلات )
شهرزاد نویسنده پرطرفدار کتاب و دانشجوی رشته حقوقه. اون و برادرش برای ساختن آینده اشون شهرستان رو به مقصد تهران ترک میکنن. غافل از اینکه آینده براش بازی های تلخ و شیرین زیادی رو خواب دیده وَ عشق... عشقی که هم میتونه نجات دهنده باشه هم میتونه شکست سختی رو به بار بیاره. حالا انتقام شهرزاد کدومه؟
تژگاه - VIP
اسم معراج به گوش هرکسی که رسیده ، لرز به تنش نشسته... صاحب هولدینگ بزرگ تیموری ، مَسخ دو چشم آبی و خُمار شد که برای نابود کردنش کمر بسته بود... با اون ساق پاهای سفید و اون کفش های بی صاحبش دلم رو برد... خبر نداشت هویت دختر دشمن بودنش رو میدونم... خبر نداشت و اگر دیوونه ش نبودم... اگر مثل روانیا نمیخواستمش ، الان اون لای گیوتین معراج تِــــیموری لِه شده بود...
به طعم شکلات
من عاشق شکلاتم طوری که تو ضل هوای گرم تابستون زمانی که همه فکرشون دنبال اینکه یه لیوان آب میوه خنک بخورن تا حالشون جا بیاد من شیرشکلات به دست بهشون نگاه میکنم و توی ذهنم این فکر میچرخه که چطوری وقتی یه جا شیر کاکائو وجود داره اینا آب میوه میخورن؟ موقع هایی که گرسنه ام با یه تیکه بیسکوییت شکلاتی سیر میشم و وقتی میخوام با تمام احساسات صادقانه و عمیقم کسی رو خوشحال کنم براش شکلات میخرم. برای من آدمای خوب بوی خوش شکلات میدن. نمیدونم این علاقه افراطی و یالتناهی به یه چیز قهوه ای جامد گاها آب شونده از کجا میاد ، اما میدونم یه دوست داشتن طبیعی نیست ، این دنیای کوچیک شکلاتی که برای خودم ساختمو دوست دارم و باهاش خوشم. اگه شماهم از دنیای من خوشتون اومده وارد شدن بهش کار سختی نیست! فقط یه میم کوچولو از اول مشکلات تون بردارید ، دنیای شکلاتی شما آماده است ^_^
خط به خط تا تو
آرام بود مثل نسیم، طوفان که شد آرامش تمام خانواده اش به یغما رفت. او ماند و دو مرد که نمی دانست کدامشان قاتل نفسهای برادر و آسایش خانواده اش است. مردی که عاشقش بود به جرم قتل برادرش در زندان افتاد و مردی که به او اعتماد داشت، شد مشکوک ترین مظنون. وکیل یکی شد و شکاک به دیگری، ولی سرنوشت همراهش رفت تا خط به خط آنها را بخواند.
خداحافظ برای همیشه
آتیس در اوج جوانی عشقی پاک و مخفیانه را با پسر همسایه اش هیراد تجربه میکند که ناگاه هیراد بخاطر اوضاع بد خانواده اش و سخت گیری های پدرش بخاطر اختلاف سلایق به قصد ساختن آینده ای بهتر از خانه فرار میکند و تنها با اس ام اسی از آتیس میخواهد که دیگر منتظرش نباشد. چند ماه بعد شادیا,خواهر بزرگ هیراد,به دلیل نامعلومی خودش را به درخت حیاط خانه شان دار میزند و همین باعث کوچ همیشه خانواده میشود.چند سال بعد آریا,برادر بزرگ هیراد و شادیا,به قصد فروش خانه باز میگردد که با آتیس هم ملاقاتی میکند و طی ماجراهایی بهم علاقه مند میشوند و در اوج خوشبختی, آتیس پی به رازی در مورد آریا میبرد و متوجه میشود هیچ چیز آنطوری که او فکر میکرده نیست
آریتمی
من یک پزشک هستم و علم پزشکی می گوید: «متوقف شدن ضربان قلب یعنی مرگ!» اما من ذره ذره جان دادم تا فهمیدم ایستاده مردن یعنی چه! دل کندن از افراد مهم زندگی ات یعنی مرگ. وداع آخر با هرچیزی که تو را به این دنیا وصل می کند، یعنی مرگ. فقدان امید و آرزو و از دست دادن یعنی مرگ. رفته رفته نقاط پررنگ زندگی ام رنگ باختند و دل کندن را از بر شدم. از خانواده ام، از زندگی بی خطر و آرامم، از هر چیزی که مرا به گذشته مرتبط می کرد و از خودم! اما یک جایی از زندگی دیگر نتوانستم چشم ببندم و بگذرم. یک جا نتوانستم بگذرم. از یک نفر نتوانستم بگذرم. ایستادم تا برای گرفتن سهمم از دنیا، یک بار برای همیشه بجنگم. گاهی باید ایستاد و به عشق، خوش آمد گفت!
توماژ
رمان در باره مردیه به اسم توماژ ، توماژ یه مهندس سرآمد با یه شرکت موفقه که با زحمت شبانه روزی خودش و دوستش تونسته پیشرفت زیادی بکنه . اما اون یه هدف دیگه هم داره ، اون هم برنده شدن تو یه مناقصه برای یه پروژه بزرگه که با همین بهانه به سرزمین مادری بر می گرده و با افرادی شریک می شه که روزی اون رو به بدترین نحو زمین زدن . اما در این بین اتفاقات زیادی میافته و رازهای زیادی برملا می شه که رفاقت چندین ساله و عهد محکم برادریشون رو دست خوش طوفان های سهمگین می کنه …
تو با منی
داستان دربارهی دختری به اسم آهو هستش که برای سفر کاری اقدام کرده ولی بهش خبر میدن که باید متاهل باشه و در همین حین هم کارمند جدیدی به شرکت میاد که اونم همین مشکل رو داره. علی رغم اختلافاتی که با هم دارن یه ازدواج صوری میکنن اما با برگشتن پسر خالهی آهو که تازه از خارج اومده....
رکوئیم زندگی
سِروه و عرشیا به درخواست دو خانواده با هم نامزد میکنند و با وجود حس عمیق سروه، عرشیا هیچ حس خاصی نسبت به او ندارد و با این نامزدی نه مخالف است و نه موافق! عرشیا خواننده سرشناس 29 سالهایست که اتفاقات پشت پرده زندگی و فشارهایی که متحمل شده، از او یک آدم خشک و بیتفاوت ساخته اند و او سالهاست که روز به روز دارد این شخصیت تاریک و بیتفاوت را رشد میدهد. پنج ماه از نامزدی میگذرد و بعد از این مدت که سروه وابستهتر شده است... عرشیا به طور ناگهانی نامزدی را به هم میزند و به فاصله یک هفته اتفاقی میفتد که همه را در شوک فرو میبرد و برای سروه این شوک بزرگتر از همه است. انگشت اتهام و تردید سروه را نشانه میگیرند، بی خبر از تمام رازهای سر به مهری که وجود داشته و هیچ کس جرعت فاش کردنشان را ندارد! *رکوئیم، موسیقی مردگان است که برای آرامششان نواخته میشود.
پرنسس بی احساس من
درمورد یه دختره که حافظشو از دست داده و توی اسایشگاه روانی پاریس بستریه نمیتونه حرف بزنه و کلا با هیشکی کنار نمیاد تا اینکه اقای دکتری از راه میرسه و میخواد که بهش کمک کنه اما...
خون و عشق
از میان کابوسهای شبانه معماهایی برمیخیزد! دختری سرد چون بلور یخ گذشتهای تلخ چون سرابی وهمانگیز نبردی بین اسلحه وخون بین عشق ونفرت اسلحهی قانون و خون بیگناه عشقی ماندگار و نفرتی پابرجا آیندهای روشن و زیبا؛ شکل گرفته در میان بازی خون شیطانی به دنبال قتل آرزوهای تمنایِ داستان، و مردی… (پایان خوش)
بی محابا
نور خوشید فقط یه نقابه رو سیاهی آسمون... دنیا جای ترسناکیه که بستر پرورش روحهای تاریکه! بیمحابا داستان کسانیه که از عاقبت فرو رفتن در تاریکی نمیترسن و ترجیح میدن زندگیشون و بر پایهٔ ویرانی بسازن. گاهی زیباترین سینه تاریکترین قلب و در برمیگیره و زیباترین قلب اسیر تاریکترین سیاهی میشه. رها دکتر سرخوش و بیپرواییه که بر حسب اتفاق زندگی یه آدم خطرناک و نجات میده و برای زنده نگه داشتن احساسش، دنیا رو توی خطر وجود یه مرد بد میاندازه و تاوان این خطا رو با ویران شدن زندگی خودش و خیلیای دیگه پس میده... از زندگی سادهٔ خودش دست میکشه و وارد بازی خطرناکی میشه که نمیتونه پایانش و با روشنایی تضمین کنه...
دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس میکنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس میکنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار میشنوید و فکر میکنید قبلا شنیدید... فکر کنم برای همه مون این اتفاق افتاده! گلشنِ قصهی ما همهی ترسش همین حسه! نه اینکه از خودِ دژاوو بترسه، فقط نگرانه اتفاقات گذشته تکرار بشن و باز هم اون غمی که تجربه کرده به سراغش بیاد. گلشن از شباهت اتفاقات امروزش با گذشتهاش میترسه!
-
قلمرو رز ژانر : #عاشقانه #هیجانی #مافیایی
-
در رویای دژاوو ژانر : #عاشقانه
-
سلنوفیلیا (ندیمه قرتی) ژانر : #عاشقانه #طنز #هیجانی
-
راز شبانه ژانر : #عاشقانه #معمایی
-
پیرانا ژانر : #عاشقانه #هیجانی #مافیایی
-
به طعم شکلات (نسخه کامل) ژانر : #عاشقانه #طنز #معمایی
-
پرواز پروانه ها ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
تو را در خواب هایم دیدم ژانر : #عاشقانه #اجتماعی #درام
-
التیام ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
مدیر معاون (عشق سریالی) ژانر : #عاشقانه #طنز
-
بێ بەڵێن ( عهدشکن ) ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) ژانر : #پلیسی #عاشقانه #معمایی #جنایی #روانشناختی
-
شروانو (شَروانو) ژانر : #عاشقانه #درام
-
به طعم خون - آنلاین ژانر : #عاشقانه #تخیلی
-
زاموفیلیا (جلد دوم مانکن نابودگر) ژانر : #پلیسی #عاشقانه #رازآلود #هیجانی #جنایی
معرفی بیش از ۱۰۰۰ رمان محبوب ایرانی خارجی و صوتی ...
ارسال روزانه بین 2 تا 4 رمان جدید به برنامه
رمان های آنلاین با پارت گذاری روزانه
با بیش از 35 ژانر مختلف برای همه سلیقه ها
ژانر ها بیش از 35 ژانر مختلف
تعداد آدمهایی که من واقعا دوستشان دارم زیاد نیست؛ تعداد کسانی که نظر خوبی دربارشان دارم از آن هم کمتر است "من هرچه بیشتر دنیا را میشناسم از آن ناراضیتر میشوم" هر روز که میگذرد بیشتر معتقد میشوم که آدمها "شخصیت ناپایداری دارند" نمیشود روی ظواهر، لیاقت یا فهم و شعورشان حساب باز کرد! نویسنده : جین آستین
اکثر ما داستان سیاوش و مرگ مظلومانه اش را به احتمال زیاد شنیده و یا خوانده ایم. در سوشوون نیز با داستان یوسفاکثر ما داستان سیاوش و مرگ مظلومانه اش را به احتمال زیاد شنیده و یا خوانده ایم. در سوشوون نیز با داستان یوسف
دکلمه
گمشده
دکلمه
پناه همیشگی قلبم
دکلمه
اُهم
دکلمه
رفتن...
دکلمه
کاش تو ماه بودی
-
در رویای دژاوو ژانر : #عاشقانه
-
ماه و پناه ژانر : #اجتماعی #جنایی #واقعی
-
سیاهی لشگر ژانر : #عاشقانه #طنز #اجتماعی
-
التیام ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
-
سلنوفیلیا (ندیمه قرتی) ژانر : #عاشقانه #طنز #هیجانی
-
سایه ی من (جلد دوم) ژانر : #عاشقانه #ترسناک
-
مجموعه داستان ما همه مرده ایم ژانر : #عاشقانه #اجتماعی #تراژدی
-
آخرین گلوله ژانر : #پلیسی #عاشقانه #درام
-
تاربام، گذرگاه سکون ژانر : #عاشقانه #معمایی #جنایی
-
بلاک کد ژانر : #رازآلود #هیجانی #معمایی #روانشناختی
-
فاطمهدر عاشق شدیم رمان بسیار زیبایی بود اجتماعی بود و عاشقانه و طنز۲۵ دقیقه پیش
-
یه خوانندهدر سفید برفی خیلی مزخرف بود انگار همه یه حورایی اختلال شخصیت داشتن یه لحظه خوب بودن یه لحظه هم دیگرو میزدن یا یه لحظه نیگفتن دوست دارم ولی خیلی نگذشته به هم میگفتن ازت متنفرم خیلی مسخره بود به نظر من۲۸ دقیقه پیش
-
ندادر به طعم شکلات (نسخه کامل) بهترین رمانی بود که تا حالا خوندم ولی هومن حیف بود 🥲۲ ساعت پیش
-
......در در رویای دژاوو 4- گلشن یه دختری که واقعا کلی سختی کشیده وحالا وقتشه که خوشحال باشه ولی هنوز به فکر پیمان😪گلشن یه فرد بیرون گراست 🙃داخل فصل دو به نظرم میفهمه🥰چطوریشو نمیدونم😁😎5-چرا به نظرم وقتشه😜۳ ساعت پیش
-
......در در رویای دژاوو 1-آره 2- میتونه این باشه که فرهاد تهدید مادر بزرگشو رو کنه؟؟ 3-پیمان خیلی درون گرا هست ولی فرهاد بیرون گرا و این که فرهاد همه جور داره خودشو به گلش ثابت میکنه ولی پیمان نه🙃۳ ساعت پیش
-
......در در رویای دژاوو از ریحانه بدم میاد😁😁فکر کنم از عدد 3 خوشت میاد یا عدد شانست هست که سوالات و فصل رمان هات با سه هست🥰راستی ببخشید یه چند روز نبودم 😁ولی خیلی خوشم آمد داخل یکی از پارت ها آهنگ گذاشتی بازم بزار لطفا۳ ساعت پیش
-
ریحانهدر التیام منم با پارت اضافه موافقم۳ ساعت پیش
-
......در در رویای دژاوو سلام سلام آزاده جونم عالی بود مثل همیشه مرسی 🙈🥰من نمیدونم عضو کانال تلگرامت بشم تلگرام بهم اخطار میده از 500تا کانالت بیشتر ولی نیست😪راستش یه کوچولو دلم برای پیمان سوخت🙈۳ ساعت پیش
-
...در یادم نمیکنی واقعا چرت😐💔۳ ساعت پیش
-
نازلیدر ناتاشا بار دوم هست که میخونمش اخلاق هاکان یکم رو مخ بود ولی بازم رمان خوبیه❤👍🏼۳ ساعت پیش
-
بهاریدر التیام خیلی عالی بود😍😍😍🧡🧡 من دوستدارم بازم پارت بزارین من منتظر عروسی سینا و مهتابم😄۳ ساعت پیش
-
نسترندر محکوم به مرگ تدریجی نویسنده به حرف ب خیلی علاقه داشته همه ی اسما اولشون ب بود۳ ساعت پیش