بعد از تصادف پدرش، در سن ۱۸ سالگی سرپرستی سخت مادر ویلچر نشین و برادر ۱۰ ساله اش به گردنش می افتد دختری بی پروا و مغرور،سخت کوش و پرتلاش هرکاری از دستش بر می آید تا زندگی پر تنش خانواده اش را نجات دهد.. روزی از روز ها صاحب یک فروشگاه بزرگ گل فروشی مردی ۵۰ ساله است که مهوا در آنجا کار میکند..اورا خاستگاری می‌کند...اما نه برای خودش برای پسرش،شروین میثاقیان، صاحب هلدینگ واردات و صادرات گل های مصنوعی.. اما آیا این ازدواج صورت میگیرد؟؟ آیا این اتفاق می‌تواند به فقر زندگی مهوا و خانواده اش پایان دهد؟!

بوی خون، بوی باروت، بوی مرگ... و او خون ندیده، باروت نمی شناسد، چیزی از قاعده مرگ نمی داند. یک شهر دود گرفته که نه، یک شهر خون گرفته، یک بازی خون گرفته... بر سردرش نوشته اند: «ورود ممنوع!» و او بی آن که توجه کند، پا به این شهر می گذارد. بوی خون تا کنون به مشامش نخورده. نمی تواند حقیقت را از دروغ تشخیص دهد. نمی تواند خلوص و ریا را از هم جدا کند. نمی تواند آدم خوب را از بد تمایز دهد، هر چند که حتی اگر بگردد، نمی تواند در این شهر آدم خوب پیدا کند. حالا می خواهد برگردد. او آدم این شهر نیست؛ اما راهی برای بازگشت نمانده. و او یک چیز را دیر فهمید: «زنده ماندن در این بازی مرگبار کار هر کس نخواهد بود، جز آن کس که بار ها مرده باشد!» دیگر چاره ای نمانده، او دیگر چه بخواهد چه نخواهد از اهالی این شهر است. برای این که متوجه گذر زمان باشد، ناچار است ساعتش را به وقت این شهر کوک کند. او باید عقربه های ساعتش را به وقت «مرگ» کوک کند!

ریشه‌های سیاه که از کینه زاده می‌شوند تمام شهر لندن را فرا می‌گیرند و تک‌تک مردم را چه گناهکار چه بی گناه به یک کارناوال سیاه دعوت می‌کنند، به نوبت دور تا دور حاضران پیچیده می‌شوند و رنگ سرخ خون را در دل سیاهی پخش می‌کنند. به راستی گناهکاران حقیقیِ حاضر در کارناوال چه کسانی هستند؟! همان نابغه‌هایی که دنبال ۲۵ مسئله ریاضی گمشده می‌گردند یا آنهایی که به بهانه نجات جان انسان‌ها جلویشان را می‌گیرند؟! کسی نمی‌داند اما برعکس، خوب می‌دانند هدف لرد واتسون از راه اندازی این کارناوال سرخ و سیاه فقط پسگیری آن ۲۵ مسئله ریاضی گم شده نیست، اما به راستی... لرد قاتل به دنبال چه می‌گردد؟! 

دوشیزه امیر اختیار سه دفتر خاطرات به شهربانی می‌برد و به دست نایب اردشیر جهانبخش می‌رساند. دفترها، خاطرات عاشقانه‌ی دختری به نام مهدخت است که در زمان مشروطه زندگی می‌کند. حالا اردشیر باید گره‌ی زندگی مهدخت را باز کند در حالی که دلش برای دوشیزه‌ی زیبا، لرزیده است.

تمدن پنج هزار ساله‌ی ایران سراسر از جادو نشات می‌گیرد. زمانی مردمان سرزمین جادو بوده‌ایم اما چرا اکنون اثری از جادو نیست؟ به راستی دلیل سقوط جادو چه می‌تواند باشد؟ شاید نبرد های حماسی اهریمن و جادوگران دلیلش باشد. شاید جادوگران برخلاف داستان های خیالی این‌بار قهرمان واقعیت ایران زمین نبوده‌اند. کسی چه می‌داند حقیقت چیست، شاید اهریمن هنوز هم در سایه‌های تاریکی بی‌انتها، درست کنار ما حضور دارد.

نگار متهم به قتلی میشه که مضنون شماره یک ماجرا معلم سابق نگارهست. معماهایی که طی داستان رد پای یک عشق قدیمی رو در دل خودشون جا دادن، باعث میشن دوباره این دونفر باهم ملاقات کنن. آیا نگار میتونه بی گناهی خودش رو ثابت کنه؟ یا...

در ظاهر همه‌چیز بر وفق مراد بازیکنی است که با تقلبی به قدمت بیست‌سال تمام مهره‌های جور را از هم جدا کرده و آن‌ها را با قاعده‌ی ناجور خود جلو می‌برد؛ اما درست لحظه‌ای که یک قدم با برد فاصله دارد، حریفی مقابلش می‌نشیند که تنها با یک مهره توان بهم ریختن بازی و جور شدن با تمام مهره‌ها را دارد. در میان جدال پنهانی که بین چشمان دو حریف در جریان است، بهم‌ریختگی مهره‌ها آن‌ها را به ناجورترین شکل ممکن در زمین بازی می‌چیند. حال هریک از مهره‌ها برای فرار از این ناجوری دو راه بیشتر ندارند؛ تقدیم برد به متقلب بازی یا حریفی که علت این ناجوریست. این آوای قلب و منطق هریک از مهره‌هاست؛ دیگر راه بازگشتی نیست، جورِ خود را در این ناجوری پیدا کنید!

بگذار دستانت به آرامی نوازشم کنند. نُت به نُت تنم را در آغوش بگیرند و تمام مرا بنوازند. من برای تا ابد نوازش شدن به دست تو کلاویه‌ات می‌شوم. به شرط آن که، تو نوازنده‌ام باشی. مثل کلاویه‌های پیانو سیاه بود، سیاه. مثل کلاویه‌های پیانو، سفید بود، سفید. نُت به نُت، من او را از بر بودم و او مرا، من بدون او یک پیانوی بی‌صدا بودم و او‌ بدون من، بدون من… او همیشه بود، حتی بدون من حتی بدون من. خزان، دختری که سال‌ها روزگارش جنس پاییز بود، روحش زرد و مچاله و جسمش مانند برگ‌های زخمی و خش خورده. خو گرفته در عمارتی که سال‌هاست بویی از زندگی نبرده‌است. فقط خودش بود و یک پیانو، تا این که او آمد، آمد تا بر خزان ببارد یا شاید هم بتازد! آمد تا خزانش را سبز کند و یا…

نسیم، دختری جوان و سرزنده، در گرداب سرنوشتی پیچیده گرفتار شده است. او بی‌خبر از عشقی پنهان که سال‌ها در دل پسر همسایه‌شان، جوانی کم‌سن و سال‌تر از خودش، ریشه دوانده، دل به رییسش می‌سپارد و نامزد او می‌شود. در این میان، رازی بزرگ در سینه نسیم سنگینی می‌کند؛ رازی که با نامزدش در میان می‌گذارد، غافل از آنکه این اعتراف، سرآغاز فصلی جدید و ناگوار در زندگی‌اش خواهد بود. افشای این راز، رابطه‌ی نسیم و نامزدش را به پرتگاه جدایی می‌کشاند و آرزوهایش را بر باد می‌دهد. در این میان، پسر همسایه که سال‌ها عشق خود را پنهان کرده بود، بار دیگر کورسوی امیدی در دلش روشن می‌شود. اما آیا این امید، ریشه در عشقی واقعی دارد یا صرفاً خیال‌پردازی یک جوان خام است؟ آیا او با شنیدن راز نسیم، همچنان بر عشق خود پایبند خواهد ماند یا سنگینی این راز، او را نیز از ادامه‌ی راه باز می‌دارد؟ داستان نسیم، روایتی است از عشق‌های پنهان و آشکار، رازهای سر به مهر، و تصمیم‌هایی سرنوشت‌ساز که مسیر زندگی انسان را دگرگون می‌کنند. آیا نسیم در این میان، راهی برای رسیدن به خوشبختی خواهد یافت؟ و آیا پسر همسایه، شهامت آن را خواهد داشت که با وجود همه چیز، عشق خود را به اثبات برساند؟

کیا رادِحکمت، برحسبِ اتفاق، در منزلِ همسر سابقش ،نازنین مهام ،متوجه می شود او قصدِ نوشتن ِخاطرات زندگی مشترکشان را دارد، خاطراتی که قسمت بیشترش حول ِمحور دلبستگی های نازنین به او وافشای گذشته ی خاندان حکمت ها می باشد .خاطراتی که گویا ،نازنین وقت نکرده بود آن را به پایان برساند و انتقام دل شکسته اش را از کیا راد بگیرد .



راز گل بهارنارنج لحظاتی پیش

«راز گل بهارنارنج» پرده از راز آدمهایی برمیدارد که هر کدام عاشقی را به گونه‌ای متفاوت مشق کرده‌اند. نگار دختریست که برای رسیدن به رویاهایش از عشق می‌گذرد و مژده نوجوانیست که برای رسیدن به آرزوهایش پر از شور عشق و زندگیست. یکی درد ناکامی را به جان میخرد تا حسرتهایش را درمان کند و دیگری از عشق طنابی قطور می‌بافد تا به رویاهایش جان ببخشد. و این میان روزگار هم برای به چالش کشیدن آدمها ی این قصه سنگ تمام گذاشته و هر روز برگ تازه ای برایشان رو میکند. اما برای دانستن این راز باید قصه‌اش را بخوانی و با آدمهایش همگام شوی، شاید تو هم در این راز سهیم باشی.

راه های دانلود اپلیکیشن

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.