دوشیزه امیر اختیار سه دفتر خاطرات به شهربانی می‌برد و به دست نایب اردشیر جهانبخش می‌رساند. دفترها، خاطرات عاشقانه‌ی دختری به نام مهدخت است که در زمان مشروطه زندگی می‌کند. حالا اردشیر باید گره‌ی زندگی مهدخت را باز کند در حالی که دلش برای دوشیزه‌ی زیبا، لرزیده است.

داستان، روایت‌گر فراز و نشیب زندگی دو دوست به نام‌های مژگان و لیلاست که روزگارشان در سال سرنوشت‌ساز کنکور، متلاطم می‌شود. در این بحبوحه هرکدام سعی دارند به شیوه‌ی خود از دریای مواج مشکلات رهایی یابند، غافل از آن‌که تقدیر طرح دیگری برای‌شان ریخته است. در این میان حضور یک مرد، سرنوشت هردوی‌شان را دگرگون می‌کند.

بگذار دستانت به آرامی نوازشم کنند. نُت به نُت تنم را در آغوش بگیرند و تمام مرا بنوازند. من برای تا ابد نوازش شدن به دست تو کلاویه‌ات می‌شوم. به شرط آن که، تو نوازنده‌ام باشی. مثل کلاویه‌های پیانو سیاه بود، سیاه. مثل کلاویه‌های پیانو، سفید بود، سفید. نُت به نُت، من او را از بر بودم و او مرا، من بدون او یک پیانوی بی‌صدا بودم و او‌ بدون من، بدون من… او همیشه بود، حتی بدون من حتی بدون من. خزان، دختری که سال‌ها روزگارش جنس پاییز بود، روحش زرد و مچاله و جسمش مانند برگ‌های زخمی و خش خورده. خو گرفته در عمارتی که سال‌هاست بویی از زندگی نبرده‌است. فقط خودش بود و یک پیانو، تا این که او آمد، آمد تا بر خزان ببارد یا شاید هم بتازد! آمد تا خزانش را سبز کند و یا…

نسیم، دختری جوان و سرزنده، در گرداب سرنوشتی پیچیده گرفتار شده است. او بی‌خبر از عشقی پنهان که سال‌ها در دل پسر همسایه‌شان، جوانی کم‌سن و سال‌تر از خودش، ریشه دوانده، دل به رییسش می‌سپارد و نامزد او می‌شود. در این میان، رازی بزرگ در سینه نسیم سنگینی می‌کند؛ رازی که با نامزدش در میان می‌گذارد، غافل از آنکه این اعتراف، سرآغاز فصلی جدید و ناگوار در زندگی‌اش خواهد بود. افشای این راز، رابطه‌ی نسیم و نامزدش را به پرتگاه جدایی می‌کشاند و آرزوهایش را بر باد می‌دهد. در این میان، پسر همسایه که سال‌ها عشق خود را پنهان کرده بود، بار دیگر کورسوی امیدی در دلش روشن می‌شود. اما آیا این امید، ریشه در عشقی واقعی دارد یا صرفاً خیال‌پردازی یک جوان خام است؟ آیا او با شنیدن راز نسیم، همچنان بر عشق خود پایبند خواهد ماند یا سنگینی این راز، او را نیز از ادامه‌ی راه باز می‌دارد؟ داستان نسیم، روایتی است از عشق‌های پنهان و آشکار، رازهای سر به مهر، و تصمیم‌هایی سرنوشت‌ساز که مسیر زندگی انسان را دگرگون می‌کنند. آیا نسیم در این میان، راهی برای رسیدن به خوشبختی خواهد یافت؟ و آیا پسر همسایه، شهامت آن را خواهد داشت که با وجود همه چیز، عشق خود را به اثبات برساند؟

در دلِ طوفانی سهمگین، روایتی لطیف جان می‌گیرد؛ از مردی که گمان می‌برد به آسانی از مهلکه می‌گریزد، و زنی که در دلِ تاریکی، کورسویی از امید را جستجو می‌کند. نه قهرمانِ این ماجرایند، نه قربانی. انسان‌هایی هستند با قلب‌هایی که در دلِ سیاهی می‌تپند، و صداهایی که خاموش نمی‌شوند، حتی اگر شنیده نشوند. داستان، قصه‌ی رفاقتی است که گویی با گره‌ای کور، سرنوشت دو انسان را به هم پیوند زده بود. اما طوفانِ سرنوشت، این گره را گشود و هر یک را به سویی پرتاب کرد. قصه‌ای از انسان‌هایی که خود را عاقل می‌پندارند، اما در دلِ بحران، درمی‌یابند که هنوز برای لافِ خردمندی، بسی زود است.

رها که توسط شوهرخواهرش مورد آزار قرار می‌گیره، از ترس فروپاشی خانواده‌اش تصمیم به سکوت می‌گیره و فرار رو به موندن ترجیح میده. اگر فردایی باشد، داستان دختری‌ست که در کشاکش خاموشی و نجات دست و پا می‌زند. آیا رها می‌تواند از زنجیرهای سکوت خود رها شود و بر این درد چیره گردد، یا سرانجام در این باتلاق فرو خواهد رفت.

می‌توان گفت منشاً تمام جنگ و جدال‌های دنیا آفتی به نام عقیده است. مسائل، رفتارها و قضاوت‌ها همگی وابسته به عقاید ما هستند. اما باورها از کجا آمده‌اند؟ آن‌قدر که ما می‌پنداریم مقدس و بی‌عیب هستند؟ آیا واقعاً هستی همانند قفسه‌های کتاب مرتب‌شده بر اساس حروف الفبا در قید و بند نظم است و فلسفه‌ی وجود انسان در جهان با هر موجود دیگری تفاوت دارد؟

ژرفی برای پرستاری از مادربزرگ در روزهای پایانی زندگی‌اش به خانه او می‌آید. اما صدای آزاردهندهٔ کارگاه مبل‌سازیِ همسایه، آرامش روزهای او را به هم می‌زند. وقتی تلاشش برای صحبت با کارگران به تمسخر کشیده می‌شود، سروکلهٔ صاحب جذاب و مرموز کارگاه پیدا می‌شود؛ جوانی با خالکوبی‌های خاص روی بازوانش. این برخورد اتفاقی، ژرفی را وارد ماجراهایی پُرکشش می‌کند؛ ماجراهایی که رازهای پنهان و احساساتی پیچیده را آشکار می‌سازد.

نرماندی قصه‌ی دو تا برادره. دو تا برادر که زندگی بینشون فاصله انداخته... سروش از برادرش دل خوشی نداره و اون رو مسبب تمام ناکامی‌ها و تلخی‌های زندگیش می‌دونه و همین هم زندگی رو برای سهیل سخت کرده. ورود بهار به زندگی سهیل، همه چیز رو براش عوض میکنه. بهار رنگ و بوی جدیدی به دنیای سیاه و سفید سهیل داده و بدون اینکه خودش خبر داشته باشه، سهیل رو به سمت سفیدی کشونده اما قصه به همین سادگی‌ها قرار نیست پیش بره...

هانا مهرجو نویسنده‌ی نو قلمی که روز جشن امضای کتابش دزدیده و با تهدید و اجبار، اسیر سرگذشت مردی مرموز که رد عمیق زخم، قلبش را از سنگ کرده و نفرت در نی نی نگاهش شعله ور زبانه می کشد، می شود. در این میان عشقی جوانه و سرزده رخ می نماید، تا سنگ را نرم کند و سیاهی نفرت را دور، و همچون دوا مرهم گذشته شود. غافل از اینکه این عشق خود خود تباهی‌ست و طوفان به پا می کند.



راز گل بهارنارنج لحظاتی پیش

«راز گل بهارنارنج» پرده از راز آدمهایی برمیدارد که هر کدام عاشقی را به گونه‌ای متفاوت مشق کرده‌اند. نگار دختریست که برای رسیدن به رویاهایش از عشق می‌گذرد و مژده نوجوانیست که برای رسیدن به آرزوهایش پر از شور عشق و زندگیست. یکی درد ناکامی را به جان میخرد تا حسرتهایش را درمان کند و دیگری از عشق طنابی قطور می‌بافد تا به رویاهایش جان ببخشد. و این میان روزگار هم برای به چالش کشیدن آدمها ی این قصه سنگ تمام گذاشته و هر روز برگ تازه ای برایشان رو میکند. اما برای دانستن این راز باید قصه‌اش را بخوانی و با آدمهایش همگام شوی، شاید تو هم در این راز سهیم باشی.

راه های دانلود اپلیکیشن

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.