رمان مسیری از جنس شب به قلم Đõķhîوروجک (Raha F)

ژانر : #غمگین #ماجرا جویی #معمایی#هیجان انگیز

خلاصه :

رمانی از 9 دختر پسر

6 پسر

3 دختر

دخترانی از جنس شب

رمانی پر از ماجرا جویی

پسرایی که سرنوشت دخترا رو به تباهی میکشند

نقشه ای که پا رو زندگیه خیلیا میزاره

کدوم پسرا چه کسایی مقصرن

ماجرا چیه ؟

کدوم نقشه ؟

با رمان مسیری از جنس شب

دوسال قبل

سپهر

تو دفتر نشسته بودما مگس میپروندم

یکدفعه در اتاقم باز شد

امیر پدرام مثل گوزن اومدن داخل

منم چون پام رو میز بود اومدم عقب بکشم

صندلی از پشت افتاد پخش زمین شدم

اون دوتا خر داشتن میخندیدن

-مرض چتونه ؟

امیر : خخخخخ ?

یکدفعه انگار چیزی یادش اومده باشه سریع خندشو قطع کردو

گفت : حالا اینا رو ولش بشینین کاره مهمی دارم

- باشه

رفتیم رو کاناپه شکلاتی رنگ گوشه اتاق لم دادیم

پدرام : سپهر یه شرکت بزرگ به ما پیشنهاد همکاری داده

- خب

امیر : فقط ...

- فقط چی ؟

پدرام : گفت سرمایه از اون کار از ما یعنی یه جورایی به مدت قرار داد شرکت واسه اونه ما فقط نقش یه مهندسو داریم نه یه سهام دار

اومد ادامه بده که نذاشتم

- هووووووووم ؟؟؟

- چی میگی ؟ نکنه میخوای قبول کنی؟

امیر : پیشنهاد بدی نیس طرف 34 میلیارد میده بهمون

- هووووووم؟؟ ?

پدرام : درسته مبلغ قرار داد زیاده ولی ماهم کم درامد نداریم

- همینو بگو

امیر : حالا یک هفته بهمون فرصت داد بهتره یکم بیشتر دربارش فکر کنیم ضرر نداره که

- نظر منو که بخوای میگم همین الان جوابو بده

پدرام : مبلغش زیاده ادمو وسوسه می کنه

- اره والا

پدرام : پس همون یک هفته دیگه جوابشونو بدیم

امیر : باشه

- خوب ساعت چنده ؟؟؟؟

پدرام : کوری مگه ساعت رو دستتها

- حوصله ندارم دستمو بالا بیارم

امیر : خخخ ساعت 4/20

- خوب ما که ناهار نخوردیم بریم یه چیزی بزنیم تو رگ

پدرام : ok بریم

کتمو از پشت صندلی برداشتم پوشیدم اومدیم از در بیرون

به منشی خبر دادم داریم میریم

راه افتادیم سمت پارکینگ

هر سه سوار آئودی سفیدم شدیم راه افتادیم سمت یه رستوران توپ

پدرام دستشو برد سمت ضبط یه اهنگ توپ گذاشت

حالا فکر کن ما با اون سن سال خخخ

رسیدیم به رستوران پیاده شدیم رفتیم داخل سر یه میز 4 نفره نشستیم جای دنجی بود گارسون اومد سفارش گرفت و....

دوم

مرشاد

یه زنگ به اقا بزنم

-الو آقا

اقا :چیه مرشاد

- اقا اومدن رستوران

اقا : یک لحظه چشم برنمی داری ازشون حواست پیششون باشه

-چشم اقا حواسم هس

قطع کردم

میلاد:چی شد ؟

- گفت حواسمونو جمع کنیم

شهریار : اره سوژه هاش خیلی زرنگن

- اره لا مصبا

شهریار : تا نیومدن من یه چرت میزنم .

میلاد : خواب به خواب بری تو

- اوه اوه پسره یکسره خبر مرگشو خوابه

پرهام

یه نگاه به گوشیم انداختم

دیدم سنا داره زنگ میزنه دستمو رو صفحه کشیدم تماسو برقرار کردم

-جانم سنا

سنا : سلام پرهام

- چی شده خانومم

سنا : نمی خوای بیای این دختره میخواد بره بیرون مخ منو خورد

- خوب بره خانمی مشکلش چیه

سنا : میخواد با ماشینت بره سوئیچ پیش توا

-این پدر سوخته یه جا نمی شینه دفعه قبل زد چراغای ماشینو داغون کرد

سنا زد زیر خنده

- قربون خنده هات دارم میام خانمی

سنا : بابای اقایی

- بای

امیر :اوه این گارسون غذا چرا نمیاره

بالاخره گارسون تشریف خرشو اورد

همه غذا هامونو خوردیم

راه افتادیم که بریم

سوار ماشین شدیم سپهر ظبتو روشن کرد راه افتاد

توی راه هیچ حرفی زده نشد

اول امیر رو رسوند

امیر : مرسی بچه ها خوش گذاشت خدافظ

- خدافظ

سپهر : بای

بعدم منو پیاده کرد

- مرسی سپهر فردا میبینمت خدافظ

سپهر : خدا فظ

درو با کلید باز کردم

حیاط بوی گل محمدی میداد

این خانوم گل منم فقط گل می کاره

درو باز کردم

- سسسلام

سنا اومد جلو کیفمو گرفت

سنا : سلام پرهامم

- چطوری خانم خانما این دخمل من کجاست ؟

سنا : فدات دخملتم داره حاضر میشه

- آی آی آی دیگه نبینم از این حرفا بزنیا

بعدم یه ب*و*سرو گونش کاشتم

همون موقع صدای دخملم اومد

آنید :به به بابایی خودم چشمم روشن مامانی منو ب*و*س میکنی یواشکی

خیز برداشتم سمتش

که پا به فرار گذاشت

- پدر سوخته زن خودمه

من میدوییدم اون میدویید

آنید : نخیر مامانیه خودمه

- وایسا میگم

غش غش میخندید

پاش سر خورد داشت میوفتاد که گرفتمش

- از دست من در میری زن منو صاحاب میشی

ب*و*س رو لپت من گوناه دالم بابایی جونم

- دخترم انقدر لوس

آنید :بعله دخترم انقدر لوس

پرید گونمو ب*و*سید

فرار کرد

رفت سوئیچو که رو اپن گذاشته بودم گرفت

- ا ا دزد کجا میری

آنید : دوست دارم بابایی بای بای مامی بابای

سنا : بای دخترم

کفشاشو پوشید رفت

آروم آروم رفتم پشت سنا

دم گوشش گفتم : خب خب بالاخره این دختره سمج رفت ?...

آنید

اووووووووو قرررررش بده

سوار آزارا گرنجور باباییم شدم فلشو از تو کیفم دراوردم زدم تنه ضبط

آهنگوووو زیاد کردم

با یه تیک اف راه افتادم

گوشیمو از رو داشبور برداشتم

زنگ زدم به دورنیکا

دوری : هاااااا

- بپر پایین اومدم

بدون اینکه منتظر جوابش باشم قطع کردم

زنگیدم به دلینا

- هوی دلی

دلی: کوفت دلی بنال

-خخخخ بپر پایین اومدم

دم در خونه دورنیکا زدم رو ترمز

اومدم بوق بزنم که مادمازل تشریفشو اورد

در جلو رو باز کرد پرید تو

دوری: آهاااااااا آهاااااا به به آنی خره

- کوفت کاری چطوری دیوونه

دوری : توپ راه بیوفت الان دلی کچلمون میکنه

سریع پامو رو گاز فشار دادم وووووووووووویژژژژ?🏎🏎

دم خونه دلی ترمز گرفتم

دلی دم در وایساده بود

پرید نشست عقب

دلی : ججججججججیغ چقدر دیر کردین

منو دوری دستامونو گذاشتیم رو گوشامون

دوری : دلی خخخخخفه شو دهن سرویس

دلی : مررض

- دلی خره صدای نکرتو ببر

دلی پشت چشم نازک کردو

گفت : البته

حالا ریا نباشه صداش خیلی قشنگه

گیتارم میزنه میخونه اصلا یه چیزیه

دلی از پشت اومد جلو فلشمو گرفت فلش خودشو گذاشت

دلی :هووووووی آنی حرکت کن دیگه

باز من رفتم تو فاز توهم

پامو گذاشتم رو گاز راه افتادم

میر*ق*صیدیم چه جور

...

چهارم

دلینا

حالا تکون تکونش بده ر*ق*صو نشونش بده

خخخخ

یه 206بخواب سفید اومد ب*غ*ل ماشینمون

یه پسره ژیگول دماغ عملی از صندلی پشت راننده

کلشو اورد بیرون

پسره :می خوام برسونمت ونمت ونمت

حالا ما رو داری داشتیم میترکیدیم از خنده

شیشه سمت من پایین بود

سرمو بردم بیرون

-داش تو دماغتو بگیر باد نره توش رسوندن پیش کش

پسره خشک شد

آنید دوری غش غش میخندیدن

آنید پاشو گذاشت رو گاز

مثل جت از ب*غ*لشون رد شدیم

یه 10متر جلو تر ل*ب*ا*شک فروشی دیدم

- ججججججججیغ نگه دار

آنید محکم وسط جاده زد رو ترمز برگشت عقب

آنید : چی شد ؟

- با لحن مظلوم : ل*ب*ا*شک ?🙁

دوری : زهر مار بخوری تو به خاطر شکمت داشتی به کشتنمون میدادی

- خو بی تلبیت من ل*ب*ا*شک دوس دارم

آنید : نره خر

با صدای بوق به خودمون اومدیم

ماشین وسط جاده بود آنید سریع ماشینو یه گوشه نگه داشت

خاموش کرد که پیاده شدیم یه خیلی ل*ب*ا*شک خریدیم

اونا میخریدن میدادن دست من ، من میخوردم

از شیش ظرف ل*ب*ا*شک ترش فقط یه تصفه مونده بود که داشتم میخوردم

بعله اینم تموم شد انداختم تو سطل اشغال

-الهی شکر

آنید دوری برگشتن سمتم

آنید : دلی اون قرم....

دوری :دلی لواشکا کوشن

سرمو بردم بالا شروع کردم به خودندن : امشب شب یلدا

حبیبم رو میخوام

حبیبم اگه خوابه

طبیبم رو میخوام

آنید :دلی کثافت اون ل*ب*ا*شک سبزه فقط یه ظرف مونده بود که گرفتم آشغالی

-اومممم عالی بود

دوری:گاو شکمو لواشکدزد

بعد روشونو کردن اونور

- اااکجا میرین

دوری : میریم ل*ب*ا*شک بخریم به توی اسبم نمی دیم دلت بسوزه

منو داری اشک تو چشام پر شد

- چلا اخهآنید برگشت تا به دوری بگه چرا نمیاد که چشش به من افتاد

آنید : دلی چی شد ؟

- به من ل*ب*ا*شک نمی دین

پنجم

دلینا

آنید که موضوع رو فهمید یه چش غره بهم رفت گفت : خفه گل من

- خو شنا بلدم

دوری : ذلیل مرده انقدر زر نزن راه بیوفت بریم لواشک بگیریم

- باوشه

سه تایی میرفتیم تو مغازه تستای لواشکارو میخوردیم میومدیم بیرون

نقش تسترو داشتیم

آنید : وای ترکیدم بیچاره مغازه دارا دهنشونو صاف کردیم

- خخخخخخ اره

دوری: بریم دیگه ساعت 7شد

-خووووووونه؟؟؟

آنید : نه بابا بریم دور دور

از پاساژ اومدیم بیرون سوار ماشین شدیم

دورنیکا

-آنید تند برون وگرنه تو ترافیک می مونیم

آنید : باش

ماشینو روشن کرد راه افتاد

حالا من یه چیزی خوردم به این دختره گفتم تند برو با 160 سرعت داشت میرفت

دلی : آنی سرطان گرفته آروم تر برو صندلیت شکست بس که توش فرو رفتم

آنی : الکی؟؟؟

- زرت پرت نکن اروم تر برو هر چی خوردم ماست شد

آنید غش غش زد زیر خنده

پاشو بیشتر رو گاز فشار داد

اهنگو زیاد کرد

خوب به درک

خوب به درک

انقدر به عکسام خیره شو

تا دق کنی

شباتو بعد از این باید

هق هق کنی

من که ازت گذشتمو

رفتم رفیق

شاید بتونی عکسمو عاشق کنی

میگی نیستم قلبت خورده ترک

خوب بهدرک خوب درککک?🎤🎤🎤🎤🎧🎧🎧🎧🎧🎧🎧🎧🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎧🎧🎧🎧🎧🎤🎤🎤🎤🎤🎤

اهنگ خوب به درک از علی عبدالمالکی

شیشم

دورنیکا

- یا ابرفض

آنید از آیینه پشتو نگاه کرد بلند گفت :پلیس افتاد دنبالمون ?🚨😱

دلی : خاک الان ماشینو میخوابونن

آنی : پس هنو منو نشناختی

-یعنی چی؟؟؟

آنی: یعنی این

پاشو تا اخر رو گاز فشار داد دور موتور رفت رو 230

دلی : اروم تر برو

آنید بدون هیچ حرفی کارشو ادامه داد ختی لایی هم می کشید

دوتا ماشین پلیس افتاده بودن دنبالمون

آنید : کمربنداتونو ببندین

سریع کمربندامونو بستیم

آنید

بابام اگه بفهمه بدبختم خخخخ

سریع پیچیدم تو یه فرعی چون سرعتم زیاد بود دستی رو کشیدم فرمونو چرخوندم

اصلا یه وضعی بود

بهد یک ربع بالاخره گممون کردن

اوف

-گممون کردن

دلی : دیوونه داشتم سکته میکردم

- خخخ حالا ولش ساعت 9 شد بهتره بریم خونه

دوری: اره بریم

رفتم اول دوری رو رسوندم بعد دلی رو و پیش به سوی خانه 9/15 رسیدیم خونه ماشینو بردم تو و...

هفتم

دورنیکا

وااای مردم از خستگی

در خونه رو باز کردم دیدم مامان بابا نشستن دارن فیلم میبینن

- سلااااام

بابایی : سلام

مامان : سلام دخملم

- بابا امیر مامان ریمای خودم چطورن

بابایی : ما خوبیم تو چطوری ؟

- توپ اما کم باد

مامان : دخترم تو برو استراحت کن شام حاضر شه صدات میکنم

رفتم گونه ی هر دو رو ب*و*سیدم رفتم تو اتاقم

اتاق که نیس بازتر شامه

اوففف

الان فقط میخوام بخوابم لباسامو با یه تاپ شلوارک عوض کردم افتادم رو تخت

دلینا

شبیه اسب دوییدم تو خونه

دورو یکدفعه باز کردم

بعله ..

مامان بابا نزدیک هم بودن درو که باز کردم مامان از ترس تعادلشو از دست داد

بابا دستشو انداخت دور کمر مامان

...

-خوب مچتونو گرفتم

مامان : دختره چش سفید خجالت نمی کشی ؟

- واااا خجالت کیه ؟چی هس اصلا ؟ اشیاء ؟

بابا که غش غش می خندید

روبه مامان گفت: عزیزم این دختره کم نمیاره فکر کنم به خودت رفت

مامان :خیلی پرویی سپهر

بابا : جوووووون

- 😳😳😳😳باااااا باااااااا

بابا غش غش میخندید

این چه خوش خنده شد

مامان : سپهر حالت خوبه

بابا : اووو چه جورم

احساس کردم وضعیت بهرانیه

فلنگو بستم

رفتم تو اتاق

خخخ کلک شدن

لباسامو در اوردم خودمو انداختم تو حموم

یه دوش سر سری گرفتم

اومدم بیرون .و...

هشتم

دلینا

از حموم اومدن

نشستم پشت میز توالتم یه آرایش اوشمل رو صورتم پیاده کردم

بعدم رفتم سمت کمد یه تاپ آبی فیروزه ای با شلوار چند تیکه نانازمو دراوردم

پوشیدم موهامم همین طور خیس بستم

درو اروم باز کردم رو پنجه پا راه رفتم رسیدم به نرده

با صحنه ای که دیدم چشام شد این

بابا مامان رو کاناپه داشتن همو میب*و*سیدن ?🙈🙊

اومدم جیغ بکشم که

یه فکر بکر به ذهنم رسید

همین طوری آروم آروم از پله اومدم پایین چون کاناپه پشت به پله بود ندیدنم

خخخخخ

آروم آروم رفتم پشت کاناپه بلند گفتم:

پپپپپپپپپپپپپپپپپپپخ

مامان از شدت ترس بابا رو هل داد

بابامم هل شد با کمر افتاد رو زمین

داشتم از خنده زمینو گاز میزدم

رو زمین دراز کشیدم غش غش میخندیدم

بابا داشت با چشای برزخیش نگام میکرد

مامانم کم مونده بود خرخرمو بجوئه

دوباره شروع کردم به خندیدن بابا مامانم از خنده من خندشون گرفته بود

بابا : دختر خجالت نمی کشی

- وااا من واسه چی

بعدم با چشم به بابا مامان اشاره کردم

مامان کوسن روی مبل برداشت کوبوند تو صورتم

داشتم میترکیدم

- ای مردم هه هه هه ?😂

بابا از حرصش دست مامانو گرفت از جلوم رد شه

- 😕چی شد ؟

بابا : فکر کردی میتونی مزاحم بشی بعدم زبونشو برام در اورد

- 😳جااااااااان ؟؟

بعدم رفتن تو اتاق

به حق چیزای ندیده خخخ

گوشیمو گرفتم دستم رفتم تو تل

در حال چت کردن بودم

که یه پسره به تورم خورد از این مامانم اینا حس کردم کرم ریزیم گل کرده بود شدیداااا ?😁...

#م

دلینا

درحال چت کردم بودم

که یه پسره به تورم خورد از این مامانم اینا

حس کردم کرم ریزیم گل کرد شدیدااا?😁

رفتم پی وی پسره

فرستادم

- سلام جیگر طلا

پسره : خانم مزاحم نشو من صاحاب دارم

- جااااان ؟؟یکم خودتو تحویل بگیر

پسره : برا چی اومدی پی وی مگه خودت ناموس نداری ؟

من از خنده در حال جون دادن بودم ?😂😂😂😂😂😂

-جیگر ادرس اونجایی که لباتو پرتز کردیو میدی

پسره : به لبای من چیکار داری دختره ی هیز

داشتم میمردم از خنده

- عجب دافی هسی

پسره : مبارک صاحابم

- خانمی چیز...از اینا

پسره : خانمی چیه من پسرم

-خانمی چرا دروغ میگی وایی ابرو هاتو کجا گرفتی باهم مو نمی زنن

- مگه خودت پدر برادر نداری

دیگه داشتم جان به جان افرین تسلیم میکردم?😂😂😂😂😂

-جووووووووون

پسره : عوضی من درویم

- هااااا?😕

پسره : کثافت من درونیکام انتر

- اشغال خو بنال وقت منو گرفتی

دوری : داشتم مخ میزدم کیسو پروندی

- خخخ ایراد نداره گل من

دوری :خفه خل من

خلاصه بعد کلی چت کردن

خسته کوفته

رفتم لب تاپ اوردم یه فیلم ترسناک آمریکایی دیدم و...

دهم

دلینا

رفتم لب تاپ اوردم یه فیلم ترسناک امریکایی دیدم