داستان در مورد دختری است که خودش را شبیه پسرها تغییر قیافه می دهد و برای جنگ به جبهه می رود…اما از بخت بد اسیر نیروهای عراقی میشود...

ژانر : عاشقانه

تخمین مدت زمان مطالعه : ۲ ساعت و ۴۵ دقیقه

مطالعه آنلاین هویت پنهان
نویسنده : والا

ژانر : #عاشقانه

خلاصه :

داستان در مورد دختری است که خودش را شبیه پسرها تغییر قیافه می دهد و برای جنگ به جبهه می رود…اما از بخت بد اسیر نیروهای عراقی میشود...

در را بهم کوبیدم اما مادرم دوباره آن را باز کرد و با عصبانیت گفت:

_فائزه تو هیچ جا نمیری،فهمیدی چی شد؟!

_مامان مگه تو نمیگی خواسته های من خواسته های توئه؟

_پس

حرفم را قطع کرد و داد کشید:

_اینی که تو میگی بازی با جونته بیچاره،میفهمی؟فک کردی خونه خاله پریه بری با دختر خاله ت تفنگ بازی کنی برگردی؟!

_مامان من میخوام برم و توئم

دوباره پرید وسط حرفم و داد کشید:

_چرا فائزه،میتونم و این کارو میکنم...من نمیذارم تو بری!دختر تو فقط 18 سالته و اونوقت...

دیگر ادامه نداد.استیصال را در چشمانش میدیدم.آرام گفت:

_عزیزم من خوبیتو میخوام...این کارو با من و بابات نکن!

وقتی دیدم مادرم ارومه با التماس بهش گفتم :

مامان من همه کارامو کردم خواهش میکنم بزارین برم

_ اصلا به من بگو تو چه جوری می خوای میون این همه پسر بری ؟

_ه اونجاشم فکر کردم تو فقط اجازه بده ؟

_نه مثل اینکه خودت فکر همه چی رو کردی دیگه چرا داری از ما اجازه میگیری؟

بعد از این حرف در را بهم کوبید و رفت نمیدونستم چی کار کنم چه جوری مامان و بابامو راضی کنم دلم میخواست برم خرم شهر

اینقدر فکر کردم که نفهمیدم چه موقع خواب افتادم وقتی بیدار شدم ساعت 7:55 بود

صدای بابامو شنیدم که به مامانم میگفت:چه جوری یه دختر میتونه بره جنگ مگه عقلشو از دست داده ؟

موقعی که از پله ها اومدم پایین در حالی که خیلی عصبانی بود یه نگاه به من کرد و از در بیرون رفت.

صدای مامانمو شنیدم که به من میگفت:

_ببین یه الف بچه چه جوری اعصاب همه رو با این کاراش ریخته به هم

_مامان مگه من چی گفتممن فقط گفتم که میخوام برم جنگ و از نزدیک ببینم این چه اشکالی داره؟

مامانم سرشو تکون داد و بدون اینکه جوابمو بده از آشپزخانه بیرون آومد

کلافه شده بودم نمیدونستم چه جوری پدر و مادرمو راضی کنم اینو هم میدونستم که اونا به همین راحتی راضی نمیشن

از خونه زدم بیرون رفتم پارک نزدیک خونمون نشستم روی نیمکتی همینجور که توی فکر بودم 2تا دختر از کنارم رد شدن و داشتن ادای یه پسری رو در میاوردند همون موقع توذهنم جرقه ای تو ذهنم روشن شد یه لحظه فکری به ذهنم رسید

همینجور به خودم با صدای بلند گفتم:

_چرا از اول به ذهن خودم نرسید

از روی نیمکت بلند شدم رفتم خونه مامانم خونه نبود یه یاداشتی گذاشته بود :من رفتم خونه داییت اگه خواستی بیا اونجا:حوصله رفتن به خونه داییمرو نداشتم چون داییم بچه نداشت به خاطر همین حوصلم اونجا سر میرفت

رفتم تو اتاقم جلوی آیینه وایستادم به این فکر میکردم که چجوری خودمو شبیه پسرا دربیارم که..

جنگ شروع شده بود و منم میخواستم توش شرکت داشته باشم.اگه مامانم نمیذاشت،باید توی عمل انجام شده قرار میگرفت.

نگاهی به موهای بلند قهوه ای روشنم انداختم،باید باهاشون خداحافظی میکردم.یه قیچی از تو کشوی بابام برداشتم و موهامو تا اونجایی که میتونستم زدم.بعدش دستگاه ریش تراش بابا رو که جدید اومده بود و خیلی هم گرون خریده بودش برداشتم و روی موهام کشیدم.

وقتی کارم تموم شد دیدم از اون موهای بلند فقط به اندازه یک سانت روی سرم باقی مونده.

موهام رو با هزار بدبختی جمع کردم و منتظر مامان شدم.حدود یه ساعت بعد زنگ در رو زدن و با باز کردنش با صدای«خاک به سرم» و «یا ابوالفضل»بابام مواجه شدم.

جفتشون داخل اومدن و من سرم رو پایین انداختم؛میدونستم توفانی عظیم در راهه.

_دختره ی چشم سفید این چه کار بود که تو کردی؟!ها؟

بابام برای اولین بار سرم داد زد:

_تو خجالت نمیکشی؟؟این همه نازتو کشیدیم و بزرگت کردیم که تو آخر سر کار خودتو بکنی؟!ها؟!

_بابا من-

مامانم پرید وسط حرفم و گفت:

_خفه شو...میخوای واسه من بری جبهه؟!که چی بشه؟بمیری؟!

_نه مامان-

بابام حرفم رو قطع کرد:

_پس حتما میخوای بری اونجا درس بخونی؟!

_من میخوام برم تا از کشورم دفاع کنم..میفهمین؟!

_میخوام دفاع نکنی...این همه مرد ریخته،اونا برن!

_من به عنوان یه ایرانی وظیفمه که این کارو بکنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حالا کشور لنگ کمک توئه؟!ها؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره هست...لنگ تک تک مائه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو هیچ جا نیمری....شده زندانیت کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به نفعتونه بذارین برم وگرنه فرار میک-

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدام با سیلی ای که پدرم بهم زد،خفه شد.دیگه هیچی نگفتم و رفتم تو اتاقم.بای میرفتم....هر چه زودتر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به تصویرم توی آینه نگاه کردم:روی گونه از سیلی سه روز پیش بابام کبود شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی کشیدم و دوباره مشغول بستن کوله پشتیم شدم.تمام شلوارام و تی شرت هایی که به پسرونه میخورد رو برداشتم،هر چند میدونستم اونجا نمیشه پوشیدشون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به شختی شالمو روی سرم مرتب کردم و به مامانم گفتم میرم بیرون،ه*و*س پفک کردم.از اونجا به بهونه این که پفک نداشت،راهمو به سمت یه خیابونی کج کردم که پوتین میفروخت.آقای فروشنده بهم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دخترم تو چرا میخری...؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_همینجوری آقا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم با سایز پوتین ها نگاه میکردم که یهو با تعجب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو اصن دختری؟؟چرا مو نداری؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هم خنده م گرفت هم فضول بودنش حرصم داد.بدون اینکه جوابشو بدم،یه پوتین رو پام کردم و دیدم که اندازه مه،البته یکم بزرگ بود ولی با پوتین مجبور میشدم جورابای خیلی کلفت بپوشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو جفت برداشتم و پول رو به فروشنده ی متعجب دادم که دوباره سوالشو تکرار کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو دختری؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوتین ها رو تو یه کیسه مشکی گذاشتم و با گذاشتن پول روی بساطش راه افتادم به سمت خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از خریدم خوشحال بودم،فقط باید منتظر میموندم فردا شب بیاد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر راهم یه پفک خریدم و با رسیدن به در خونه،نفس عمیقی کشیدم و آروم در رو باز کردم.هیچ صدایی نمیومد؛بی صدا اما در عین حال سریع به اتاقم رفتم و پوتین رو زیر تختم جا کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباسام رو عوض کردم و به آشپزخونه،پیش مادرم،رفتم.پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا انقد طولش دادی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ای آقاهه نداشت....مجبور شدم برم سر چهار راه بگیرم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدا رو شکر شک نکرد.ما از خانواده های نسبتا اشرافی دوران شاهنشاهی بودیم و از زمان انقلاب به بعد،جزءپولدارای شهر حساب میشدیم.مامان گقت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_محلقا که رفت شهر خودش،باید دنبال یه خدمتکار دیگه باشیم...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مامان مگه خودمون نمیتونیم کارامونو انجام بدیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بابا من دست تنهام....نمیکشم،تازه بیرونم که باید یه چیز سرم باشه میپزم تا برم و برگردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_جزو قوانینه مادر من....قوانین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب منم به خاطر همین خیلی بیرون نمیام!...ایشالا کارامون درست بشه دیگه بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بریم؟!کجا بریم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_میخوایم بریم پیش فرشاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_لندن؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چیه چرا اونطوری میگی لندن؟انگار تا حالا نرفته...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اما مامان تو این اوضاع؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مگه چشه...؟جنگه،همه دارن میرن.مائم روش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اما مامان ما باید از کشورمو-

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فائزه یه لطفی بهم بکن خفه شو و این چرت و پرتا رو تحویلم نده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی نگفتم.نمیخواستم شب آخری خاطره ی بدی ازم داشته باشه؛اگه میمردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هی دختر کجایی؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چیزی گفتین؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_میگم هفته دیگه خونه داییت دعوت داریم،باید بریم یه چند دست لباس بگیریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباس...من که نیستم!با اینحال گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من که لباس دارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_قبلا اونا رو پوشیدی...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه حرفی نزدم،اونم سعی نکرد چیزی بگه.قبل از جنگ رابطه ی ما خیلی خوب بود،اما از وقتی جنگ شد و من تصمیم گرفتم به عنوان یه ایرانی برم با عراق بجنگم دیگه رابطه مون عین قبل نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شده بودیم دو نفر از نسل های متفاوت،من پر از شور و هیجان بودم مامانم عاشق آروم بودن.تا قبل از جنگ نمیدونستم که انقد پر شر و شورم چون همیشه دختری آروم و متین بودم-به قول بابام یه اشرافی واقعی!-اما از بعد از انقلاب و حمله عراق لعنتی به ایران،والدینم فهمیدن هر چی اون روی سکه هم داره...حتی دخترشون فائزه،یه اشرافی واقعی...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید دوش میگرفتم وسریع کارهایم رو میکردم قبل از اینکه مامانم متوجه بشه.تواین افکاربودم که تلفن زنگ خورد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_الو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چطوری فائزه جان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شیوا؟خودتی دختر ؟چی کار میکنی؟یادی از ما نمی کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اختیار داری نه اینکه خودت یاد ما میکنی؟خب دیگه چی خبر؟هنوز نرفتی جبهه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه هنوز ولی یه فکرایی کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بعداخودت میفهمی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیوا دختر خاله ام بود که باهم خیلی صمیمی بود طبق معمول باشیوا یه ساعتی حرف زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از اینکه وسایلام رو اماده کردم سریع یه دوش گرفتم.صدای ماشین بابام میومد رفتم پایین تا برای

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخرین بار اونا رو خوب نگاه کنم بعد ازشام که کلی برام سخت گذشت رفتم تو اتاقم یک کم استراحت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کردم تا پدرومادرم خواب برن یه یاداشت واسشون گذاشتم تا دنبالم نگردن بانداژ رو بستم به سینه هام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباسام رو پوشیدم پوتینامو برداشتم اهسته در را باز کردم دیدم چراغا خاموشه پاورچین پارچین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازاتاقم اومدم بیرون واز خونه زدم بیرون یه ماشین دربست گرفتم گفتم بره سمت ایستگاه وقتی رسیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتن سوار اتوب*و*س میشدن اکثرا پدرومادراشون بودن دلم گرفت اگه بابا ومامانم راضی میشدن منم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میتونستم مثل بقیه از اونا خداحافظی کنم ولی خب نشد سریع رفتم داخل اتوب*و*س اکثر صندلی ها پر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بودن فقط ردیف اخر خالی داشت نشستم کنار پنجره همون موقع اتوب*و*س حرکت کرد....کنارم یه پسر نشسته بود که سرش پایین بود و اصلا چیزی نمیگفت.به بازوش زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هی...سلام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو بلند کرد و بهم لبخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکم منتظر شدم تا شاید چیزی بگه اما چون حرفی نزد،گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ساکتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_راستش کسیو نمیشناسم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اینجا هیشکی اون یکیو نمیشناسه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو یه پسر با خنده جلوم سبز شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه اتفاقا...من و حمید خوب همدیگرو میشناسیم،نه حمید؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسری برگشت که درست کپی همونی بود که این حرف رو زد.گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شما دو قلویین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اِی همچین.من بزرگم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حمید به سر برادرش زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حامد من بزرگم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_5 دیقه باعث نمیشه تو بزرگه باشی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همونطور که با هم حرف میزدن رفتن و موقعی که وباره روی صندلی جلویی اوتوب*و*س نشستن،حامد برگشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_راسی اسم شما ها چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسر کناریم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من علیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من نمیدونستم چه جوابی باید بدم،هنوز واسه خودم اسم انتخاب نکرده بودم.خوشبختانه پسر دیگه ای از طرف دیگه ی اتوب*و*س به سمت حمید و حامد رفت و اونا سرشون رو برگردوندن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم با خودم کلنجار میرفتم که اگه علی ازم پرسید بهش چه جوابی بدم که خوشبختانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چند سالته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چطور؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_میخوام ببیم من بچه ترم یا تو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من 17 سالمه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_واقعا؟؟من بیست سالمه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره خندیدم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادامه نداد.گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هیچی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_علی میخواستی یه چیزی بگی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بگم ناراحت نمیشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه،چرا باید ناراحت شم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من من کنان پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو....تو خیلی دخترونه ای،مخصوصا خنده هات....اِم...با عشوه میخندی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ای عصبی کردم و با صدایی بم تر گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_یادم باشه تغییرش بدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ناراحت که نشدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه بابا،واسه چی ناراحت شم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما توی دلم گفتم«خدا تو رو واسم رسوند وگرنه لو میرفتم!»علی سرشو تکیه داد به صندلی و چشماشو بست و زیر لب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شب بخیر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لب بهش شب بخیر گفتم و رو خنده م کار کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نزدیکای صبح بود که به خرمشهر رسیدیم بعد همگی به تریتب از اتوب*و*س پیاده شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به علی که جلوتر از من حرکت میکرد نزدیک شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حالاباید کجا بریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_منم مثل تو تازه واردم نمیدونم حالا همینجو.......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای انفجاری به هوا رفت که صدای جیغ منم به همراهش به هوا رفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اول اطرافیانم با تعجب به من نگاه کردم بعد یهو زدن زیر خنده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی که داشت از خنده منفجر میشد به من گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو با یه صدا اینجوری جیغت به هوا رفت اینکه فقط آزمایشی بود وقتی اومدی میدان جنگ چی کار میکنی اینکه تازه اول راهشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باحالت قهر گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب تقصیرمن نیست برای اولین باره که از نزدیک این چیزا رو میبینم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از این حرف رفتم یه گوشه ای نشستم سعی کردم خونسردجلوه کنم ودیگه ازین اداهای دخترونه در نیارم موقعی که سرم رو بالا گرفتم دیدم علی کنارم نشسته وقتی دید دارم نگاش میکنم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_از دستم که ناراحت نشدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه بابا راست میگی من زیادی شلوغش کرده بودم!نبایدبا هر صدای بترسم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_راستی اسمت رو نگفته بودی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اسمم امید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوشحالم که باهات آشنا شدم امیدوارم برای هم دوستای خوبی باشیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون موقع صدای یه نفری اومد که گفت همهگی یه جا جمع شید....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه دور یه مرد که یه چفیه دور گردنش و یه لباس رزمی خاکی تنش بود،جمع شدیم و اون نگاهی به تک تکمون کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب اینی که دیدین آزمایشی بود،ما با خط مقدم فاصله داریم و برد تانکشون تا اینجا نمیرسه!...فقط میخوام بهتون بگم که شما اینجایین تا با عراق مت*ج*ا*و*ز بجنگین،پس لوس بازی رو کنار بذارین..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینو که گفت نگاهی به من کرد که منم از خجالت آب شدم.ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شما یه چند روز اینور میمونین و باید بهتون بگم که جزو گروه پشتیبانی هستین.من اح-

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه رزمنده 24-25 ساله در حالی که میدویید همون مرد رو خطاب کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حاج احمد حاج احمد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج احمد خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فهمیدین دیگه!من احمد صدوقی هستم...با اجازه تون برم ببینم این مرتضی چی میگه،به امیدی آزادی ایران!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فریاد الله اکبر یهو بلند شد و منم مات و مبهوت فقط به رزمنده ها نگاه کردم.علی دستشو جلوی صورتم تکون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هو امید کجایی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چندبار تند تند پلک زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_همینجا....چیزی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_میگم بیا بریم تو یکی از این سنگرا واسه خودمون جا بگیریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از لحنش خنده م گرفت.انگار نمایشی چیزی بود که حالا ما بریم جا بگیریم!کوله پشتیمو روی دوشم انداختم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بریم... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از جا به جا شدن،علی روی یه تیکه پارچه دراز کشید و پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_امید؟به نظرت کی میریم خط مقدم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نمیدونم،ما تیم پشتیبانیم دیگه...حتما وقتی میریم که تیم اصلی تار و مار شده باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_یعنی کی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من چه میدونم...از عملیاتا چیزی سرم نمیشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رو تکیه گاه سرش کرد و در حالی که به پهلو بود،گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_امید تو چرا اومدی جبهه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من؟نمیدونم،تا از کشوم دفاع کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای چند دقیقه چیزی نگفت و بعد آهی کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من اومدم چون نتونستم با کسی که میخوام ازدواج کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره...دختره دو سه روز قبل از اینکه بیام اینجا مُرد،دو ماه مونده بود به عروسیمون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی حالم گرفته شد.به شونه ش زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اومدی که چی بشه؟کشته بشی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره...میخوام منم برم پیش فاطمه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو دلم گفتم«این دیگه خیلی دیوونه س...فاطمه!» و جوری که اون بشنوه،گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_راستش منم از خونه فرار کردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فرار؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اوهوم...خانواده م نمیذاشتن بیام،منم مجبور شدم یواشکی بیام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه کم درمورد جنگ با هم حرف زدیم وآخرای شب علی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_امید دیگه بخوابیم...صبح زود باید بلند شیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو بخواب....من خوابم نمیاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علی شب بخیر گفت و من ا جام بلند شدم تا یه دور بزنم.کمی راه رفتم و در آخر به یه تانک تکیه زدم.داشتم به آسمون پر ستاره خیره شدم که صدایی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نمیخوای بخوابی برادر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دنبال صدا گشتم و دیدم که مرتضی-همون پسره که اومد دنبال حاج احمد-از کنار تانک بیرون اومد.لبخندی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوابم نمیبره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنارم وایساد و به تانک تکیه زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_منم شب اول همینجوری بودم،یه کم بگذره فقط دنبال یه ساعت میگردی که بتونی بخوابی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چند ساله میای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به سال نکشیده،چهار پنج ماهه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_واقعا؟!بهت میخوره خیلی با تجربه باشی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_میدونی...جیغت منو خیلی به خنده انداخت،به احتمال قوی لای پر قو بزرگ شدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم خندیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اِی...میشه گفت یه چیز اونورتر از پر قو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرتضی هم باهام به آسمون نگاه کرد و در همون حال گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_میدونی شبای اینجا خیلی قشنگه....همه چی تو سکوته،آسمون پر از ستاره س...بهتره بری بخوابی،فردا روز بزرگی در پیش داری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شب بخیرم مبا صدای دخترونه خودم بود.با تعجب به سمتم برگشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_یه بار دیگه اون صدا رو درار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدایی بم فگفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کدوم صدا؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_یه لحظه فک کردم صدای دختر شنیدم....دیوونه شدم!...شب بخیر...؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_امید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شب بخیر امید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت علی رفتم و کوله پشتیمو زیر سرم گذاشتم و چشمامو بستم و سریع خوابم برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح که از خواب بلند شدم دیدم علی نیست رفتم بیرون همه توی صف بودن و حاج احمد داشت واسشون سخنرانی میکرد وقتی چشمش بروی من افتاد سری از روی تاسف تکان داد وصحبتش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

را ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_داشتم میگفتم که همه باید سر ساعت 6 از خواب بلند شوند وسر تمرینات حاضر شوند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینو که گفت یه نگاه به من کرد که منم از خجالت آب شدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باید یکهفته بهتون آموزش بدیم بعد برین به میدان جنگ حالا هم همگی برین سر تمرینات

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینو که گفت همه رفتن سر تمرینات منم همراه علی رفتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حالا کجا باید بریم من که بلد نیستم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پشت ساختمان توی محوطه آزاد باید بریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی رسیدیم همه سر تمرینات خودشون بودن حاج احمد یه نگاه به کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_زود باشید بچه ها خیلی وقت نداریم باید زود تمرین کنید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد به اون سمت اشاره کرد که ما بریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمرینات سختی بهمون میدادند ولی باهمه این سختیها یکهفته ای گذشت و مارو اعضام کردن میدان جنگ که من صد بار مردم و زنده شدم از ترس در این مبارزه گروه ما پیروز شد ولی چندتا از بچه ها شهید شدن که یکی از اونا علی بود موقعی که میخواسته به تانک دشمنا شلیک کنه خودش تو سینش تیر میخوره و شهید میشه و به آرزوش میرسه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کشته شدن علی حالم به کلی دگرگون شد.صحنه منفجر شدنش هیچ وقت یادم نمیره...جوری تیکه تیکه شد که حتی نتونستن سرشو پیدا کنن!تنها چیزی که ازش موند یه دست بود،وقتی اینو شنیدم حالم بد شد و از سنگر بیرون اومد و یه گوشه ای بالا اوردم.مرتضی اومد کنارم وایساد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خیلیا اینجوری شهید شدن برادر،خیلی خودتو ناراحت نکن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از این حرفش انقد عصبانی شدم که بدون اینکه بهش جواب بدم از جام بلند شدم و به سنگر برگشتم.انگار مردم مورچه ن،خیلیا اینجوری تیکه پاره میشن،نباید خودمو ناراحت کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به جایی که همیشه میخوابید انداختم و متوجه یه عکس شدم:علی بود و یه دختر خیلی خوشگل و یه پیرمرد و پیرزن.عکس تو مشهد گرفته شده بود.دوباره بغض کردم و همونجا نشستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حدود یه ساعت بعد مرتضی سراسیمه وارد شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بچه ها،هر چه سریعتر باید بریم به سمت غرب،بهمون احتیاج دارن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این حرفش همه بلند شدن،جز من.مرتضی به سمتم اومد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_امید بلند و دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط نگاهش کردم که ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_امید پاشو واسه کشورت بجنگ...پاشو برادر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو که به سمتم دراز شده بود گرفتم و از جام بلند شدم.بلند میشدم تا بجنگم،اما نه برای کشورم....برای انتقام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به اون قسمت مورد نظر رفتیم.داشتیم دولا دولا می دوییدیم که یه خمپاره 5 متر اونورترمون خورد به زمین،همه به سرعت دراز کشیدم و سرمون رو گرفتیم و منتظر شدیم.به نظر میرسید دیگه به منطقه جنگی رسیدیم.بلند شدم که به راهم ادامه بدم که صدایی ضعیف گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_امید...به زنم،بهش بگو...امید بگو مصطفی دوست داشت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم و به صورت مصطفی،یکی دیگه از رزمنده های جوون،نگاه کردم که یه ترکش رفته بود توی شکمش.به سمتش رفتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو خودت باید بگی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم بلندش کنم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_میدونی که بلندم کنی سریعتر میمیرم و سرعتتونم کند میشه و ممکنه اسیر بشین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اما من نمی-

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باید بتونی.....امید جای من عرقیای مت*ج*ا*و*ز رو از صفحه روزگار پاک کن.....الله اکبر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گفتن الله اکبر دیگه نتونست بیشتر دووم بیاره و رفت.بغضی که توی گلوم جمع شده بود به صورت گلوله های اشک روی گونه م سرازیر شد.به سمت بقیه بچه ها رفتم،حسی که داشتم شدت گرفته بود....باید اونا رو از بین میبردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار مرتضی که پیش قراول بود قرار گرفتم و به سمت جلو حکت کردم.کمی بعد کنار بچه هایی بودیم که داشتن در هم می شکستن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی خاکریز دراز کشیدم و مسلسل م رو کمی بالا بردم و شروع کردم به شلیک کردن.کمی سرم رو بالا بردم تا ببینم چی به چیه که یه گلوله دقیقا از بغل گوشم رد شد.نفس رو حبس کردم و دوباره بالا رفتم.به یه عراقی تیراندازی کردم کهاونم دیگه از روی زمین بلند نشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_امید....امید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم و به دنبال فریادی که از هیاهوی جنگ بلندتر بود گشتم.مرتضی داشت صدام میکرد.به سمتش رفتم و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_امید بیا این خمپاره انداز رو بگیر...محمود شهید شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدای من....محمودم رفت!خمپاره انداز رو گرفتم و جلوتر رفتم.یه خمپاره گذاشتم سرش و یکی از تانکاشون که هر یه ربع یه بار رو سرمون بمب می انداخت رو نشونه گرفتم و زدم..آره!خورد به هدف!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی دیگه آماده کردم و زدم نزدیک سنگر عراقیا.یکی پشتم زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو برو جلو...من حواسم به این هس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار مرتضی دراز کشیدم و با فریاد گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فک میکنی بتونیم از پسشون بر بیایم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_باید بتونیم وگرنه وارد کشور میشن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_وارد کشور میشن؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو الان رو مرز ایران و عراق دراز کشیدی پسر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو سه نفرو کشتم که صدای «آخ»مرتضی توجهمو به سمتش جلب کرد.بازوش تیر خورده بود.خواست ادامه بده که گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مرتضی من حواسم به اینجا هس....برو پشت دستتو ببندن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اما تو تنهایی نمیتونی-

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اگه توئم باشی خیلی فرقی به حالم نداره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرتضی عقب رفت و من موندم.تیرهای مسلسلم تموم شده بود.آر پیجی رزمنده کناریم که شهید شده بود رو برداشتم و به سمتشون نشونه گرفتم و زدم.دقیقا خورد به هدف!توی دلم از بابام که منو گذاشته بود کلاسای تیراندازی تشکر کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از یک ساعت مقاومت،عراقیا عقب نشینی کردن.همه مون با خوشحالی به سنگر ها برگشتیم و مرتضی که داشت روی صورت یکی بتادین میزد،گت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بچه ها کارتون عالی بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_همه با خوشحالی فریاد الله اکبر سر دادن و مرتضی آروم بهم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_گل کاشتی امید...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به روش لبخند زدم و بتادینی برداشتم و مشغول پاک کردن زخم یکی از بچه ها شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای تیراندازی هممون به سرعت از جا بلند شدیم و اسلحه هامون رو به حالت آماده باش نگه داشتیم.مرتضی نگاهی به بیرون انداخت و با تأثر و وحشت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_عراقیان....حسین و محمد و مصطفی شهید شدن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خشکم زد....اونا واقعا عالی بودن.مرتضی آروم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اونا منتظرن ما تسلیم شیم...امید پشت سرم،حمید...حمید کجایی؟کنار امید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میخواست بجنگه؟!یعنی واقعا عقل خودش رو از دست داده؟!گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مرتضی با این کارت فقط بچه ها رو به کشتن میدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو میترسی وایسا اسیرت کنن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بحث سر ترس من نی-

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پس وایسا و بجنگ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشمای قهوه ایش بهم زل زد و منم پس از چند دقیقه با اکراه سرم رو تکون دادم.برای اولین بار تو جنگ،از خدا کمک خواستم.مرتضی آروم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بچه ها آماده باشین....زدم،شما دنبالم بیایین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه نفر رو نشونه گرفت و زیر لب یا علی گفت و ماشه رو کشید.پشت سرش من از سنگر خارج شدم و لوله مسلسلم رو به سمت یکی از سربازا گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آخ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم و به صورت حمید که لحظه به لحظه رنگ پریده تر میشد نگاه کردم.تیر خورده بود تو شکمش.تیری که جلوی پام خورد باعث شد سرمو برگردونم و به عراقیا نگاه کنم.تیر اندازی نمی کردن چون میدونستن ما مال خودشونیم.نفس عمیقی کشیدم و یکیشون رو نشونه گرفتم و ئد ترسیدم...یعنی اون فرد انقد مهمه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حلقه شون رو نزدیکتر کردن و با تمسخر به تک تکمون نگاه کردن.نگاهشون خیلی عصبیم کرد.خواستم دوباره شروع کنم که حمید از پشت سرم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه...نک-نکن...عصبی-....ب-بشن...بچه ها رو....تیکه پا-ره می....کنن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم و بهش نگاه کردم.مرتضی هم هیچ حرکتی نمیکرد.اسلحه م رو زمین انداختم و کنار حمید نشستم.نمی تونستم جون دادن کسی رو ببینم.همیشه هر موقع مجبور بودم کنار یه نفر وایسم که داره جون میده چشمام رو می بستم.اما این حمید بود،برادر دوقلوی حامد.دستم رو روی زخمش گذاشتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حمید تحمل کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند ضعیفی زد و به سختی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_امید...میدون که-ن..میشه....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم چیزی بگم که یه تیر خورد کنارم.سرم رو بالا اوردم و دیدم یه سرباز عراقی داره با تمسخر بهم نگاه میکنه.به عربی بلند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خودتونو تسلیم کنید...بهترین راه حله!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرم یه تاجر بود و طبیعی بود به چندتا زبان تسلط داشته باشم.با این حال حتی اگه عربی هم نمیفهمیدم،از طرز حرف زدن و نگاهشون میشد فهمید چی میخوان.مرتضی یه نگاه بهم انداخت،سرمو به نشانه مثبت تکون دادم و با حرکت لب گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چاره ای جز این نداریم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمیدونم فهمید یا نه اما اونم اسلحه ش رو گذاشت زمین.بچه هایی که تو سنگر بودنم یکی یکی اومدن بیرون.حامد که بازوش زخمی شده بود،با دیدن حمید که روی زمین فتاده بود،زیرلب یا ابوالفضل گفت و کنارم رو زانوهاش نشست.کسی که با تیر زده بودم رو با تشریفات سوار یه جیپ کردن و با سرعت از اونجا دور شدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکیشون اومد سمت ما سه نفر.حمید دیگه اصلا جون نداشت...اما من نمیتونستم بذارم بمیره،حاضر بودم براش هر کاری بکنم.اون سرباز رو به من گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_عربی حالیته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به عربی گفت.سرمو تکون دادم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بلند شو...میدونی کیو زدی؟!فرمانده رو....ها ها بدبخت شدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرمانده؟!من یکی از فرمانده های عراقیا رو زدم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شدم و به سمتش رفتم.یه نگاه بهم کرد و با آرنجش کوبید به صورتم.شدت ضربه به قدری بود که افتادم رو حامد.سمت چپ صورتم رو اصلا حس نمیکردم.به عربی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پاشو آشغال!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی از روی نفرت بهش انداختم و بلند شدم.با لهجه فارسی،به عربی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ دوستم داره میمیره...کمکش کنین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسلحه ش رو به سمت حمید گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_راحتش کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومدم درست کنم خراب شد.تمام وجودم میلرزید.گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه....خواهش میکنم...کمکش کنین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهم نگاه کرد و بعد از چند لحظه نمیدونم چرا اما به یکی گفتک

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اینو ببرینش بیمارستان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خوشحالی نفسم رو بیرون دادم و آروم به حامد گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_میخوان ببرنش بیمارستان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامد با تعجب بهم نگاه کرد و سرش رو تکون داد.وقتی حمید رو بردن،همه مون رو سوار یه ماشین کردن و یه کیسه کشیدن رو سرمون.اسیر.....دیگه اسیر شدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از دلشوره داشتم میمردم...هر لحظه به یه چیز فکر میکردم و زمانی که در ماشین رو باز کردن،تو فکر دختر بودنم بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از ماشین پیادمون کردن و مدام به در و دیوار می خوردم فکر کنم به عمد این کارو انجام میدادند تا اذیتمان بکنن وارد اتاقی می شوم روی صندلی میشوننم همه جا تاریکه چون هیج نوری از رو بندی که به چشمام بستن پیدا نمیشه لحظه های سختیه همش میترسم که دختر بودنم رو بفهمن رو بندم رو از چشمام بر می دارند یه لامپ کوچک جلوی صورتم روشنه که چشمام رو اذیت می کنه روی صندلی مقابلم یه مرد جوان حدود ۲۷ ساله نشسته از هیکلش معلومه که ورزشکاره چون قوی هیکل به نظر می رسید با ابروهای به هم کشیده به من زل زده بود چه نگاه نافذی داشت صداش باعث شد سرجام محکم بشینم :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‏_خب آقا پسر بگو ببینم چند سالته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تعجب کردم بلد بود فارسی حرف بزنه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‏_‏۱۸ سالمه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‏_تو با این سن کمت چرا اومدی جنگ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‏_به خاطر وطنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‏_حالا این وطنت چی بهت می ده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‏_مگه لازمه که چیزی بده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‏_خب زبون دراز هم که هستی اعتماد به نفست هم که بالاست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از روی صندلی بلند شد نزدیکم اومد دستش رو روی دستم گذاشت و فشار داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‏_به راهت میارم صبر کن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم زیر دستانش در حال له شدنه یه دفعه فشارش روی انگشتانم بیشتر شد....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‏ ‏به چشمام خیره شد و همه سنگینیش رو انداخت رو دستم.با دیدن هیکل ظریفم میخواست کار خودشو راحت کنه و از هیچ وسیله ای استفاده نکنه.همون موقع یه نفر اومد و احترام نظامی گذاشت.اون آقا برگشت و به عربی با صدای خفه ای یه چیزی گفت که من فقط«کی؟»،«اینی که اینجاس؟» رو فهمیدم.کاش یه کم واضح تر حرف میزد.اون سربازی که داشت گزارش میداد که صداش کاملا غیر مفهوم بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی سرباز رفت اون آقا برگشت و با تمسخر و ملامت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به فرمانده تیراندازی کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط بهش نگاه کردم.نمیخواستم بهونه ای به دستش بد م تا شکنجه م کنه.بعد از چند ثانیه به عربی داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هی جوون!جواب منو بده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و همزمان دستش با شدت روی صورتم فرود اومد.دقیقا زد سمت چپ صورتم.شوری خون رو توی دهنم مزه مزه کردم و به اون مرد خیره شدم.چونه م رو با دستش گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_فرمانده تون کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدم و فقط بهش نگاه کرد.فندکش رو برداشت و زیر چونه م نگه داشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آب دهنمو قورت دادم و بهش نگاه کردم.میخواست چی کار کنه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رو فندک سر خورد و داغی وحشتناکی رو زیر چونه م حس کردم.سرم رو عقب کشیدم اما با دستاش سرمو بی حرکت نگه داشت.داشتم آتیش میگرفتم،داد زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بسه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و فندک رو عقب کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خب حالا بگو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگه نمیگفتم دوباره فندکشو زیر چونه م میذاشت و اگه میگفتم....نه،من همیچین کاری نمیکنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بگو لعنتی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهش نگاه کردم و سرمو به علامت منفی تکون دادم.سیلی محکمی بهم زد و به عربی داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اینو ببرین پیش بقیه تا فرمانده برگرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و از یه در دیگه بیرون رفت.نگاهم به در و دیوار اتاق افتاد.اتاق تمیزی بود و هیچ شباهتی به اتاق بازجویی فیلما نداشت.یه تخت بزرگ وسط اتاق بود.یعنی اینجا درمانگاهه؟!چرا تخت بیمارستان داره؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون دری که منو ازش اورده بودن تو باز شد و یه سرباز وارد شد و منو بلند کرد و به یه سرسرا برد.هلم داد تو و در فلزی رو محکم بست.متوجه بچه های خودمون شدم که یه گوشه دراز کشیده بودن.آروم به سمتشون رفتم و سر راه نگاه های خیره چند نفرو روی خودم حس میکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرتضی با دیدنم از جاش بلند شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چی پرسیدن؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اسم فرمانده رو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سوئظن بهم نگاه کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو که نگفتی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کبودی صورتم رو بهش نشون دادم و با خشم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اگه گفته بودم این بلا به سرم نمیومد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی شرمگینانه زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_منظوری نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم لبخندی بزنم که حس کردم نصف صورتم از جا داره کنده میشه.اخم کردم که مرتضی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چه بد خوردی...حامد،حامد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامد تکونی خورد و غمزده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چیه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بیا صورت امیدو ببین...به نظرت اسنخونش نشکسته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه فقط کبودیه.یه چیز سرد پیدا کن بذار روش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا یخ از کجا بیارم؟!همینم مونده بود.حامد دوباره تکیه داد به دیوار.کنارش نشستم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حامد حمید خوب میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_از کجا انقد مطمئنی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دهنمو باز کردم تا جوابی بدم اما چیزی برای گفتن نداشتم.حماد پوزخندی زد و روش و اونور کرد.همون موقع یه سرباز اومد و مرتضی رو با خودش برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاهامو جمع کردم توی شکمم و سرمو روی زانوهام گذاشتم باخودم فکر کردم اگه فرمانده بمیره کار منم تمومه ولی نه بزار بمیره اون کلی از بچه های مارو کشته وای خدایا کمکم کن به همه بچه ها کمک کن همون موقع یکی زد به شونه ام نگاه کردم دیدم محمده به شوخی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‏_نگران نباش یا خودش مییاد یا نامه اش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حوصله خندیدن نداشتم یه لبخندی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‏_نه خودش میاد نه نامه اش من فقط نگرانم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‏_نگران چی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‏_گفتن من فرماندشونو با تیر زدم حالا چی کار کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‏_بهتر بزار بمیره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‏_اگه بمیره که کار منم تمومه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‏_راس میگی به این فکر نکرده بودم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکم فکر کرد بعد یهو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‏_میگم بیا یه جوری از اینجا فرار کنیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‏_اونوقت چه جوری تازه با این همه نگهبان که نمیشه فرار کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

‏_راس می گی منم عقل کلیم واسه خودم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • یاس

    00

    ببقیش کاری ندارم فقط خدا واسه همه یه شوهر فرمانده بده بلند بگو آمین

    ۴ ماه پیش
  • دل

    ۱۹ ساله 00

    آمین خدا قسمت همه کنه البته ب جوز اونای دوست دارن شوهرشون دکتر مهندس نمیدونم جراح قلب باشه

    ۳ ماه پیش
  • ارام

    ۱۸ ساله 00

    آمین

    ۳ ماه پیش
  • بیتا

    ۱۴ ساله 00

    عالی🤍🥺

    ۴ ماه پیش
  • Nooshin

    00

    میشد پیش بینی کرد وکه این اصلا خوب نیس از همون اول مشخص بود فایزه عاشق فرمانده میشه یا اون قسمتش که حامد عاشق فایزه شد خیلی کلیشه ایی بود اون که اصلا نمیدونست اون دختره بعد عاشقش شد؟😐

    ۹ ماه پیش
  • دلی

    ۱۹ ساله 00

    میدونم رمان قوی نیست ولی چون اون موقع تازه رمان خوندنو شروع کرده بودم خیلی دوسش دارم این دومین رمان بود که اون موقع میخوندم و هچوقت ازیادم نمیره نوسنده خیلی ممنون اولین رمانم که خوندم آبنبات چوبی بود

    ۱۰ ماه پیش
  • مهیان

    ۱۶ ساله 01

    من الان نمیدونم واقعا از حرص چی بگم اخرش که بی سرو ته تموم شد نویسنده هم کلا تو رویا سیر میکرده یک دختره میره جنگ حالا کاری ندارم به اینکه چهرش وخیلی چیزاش دخترونه بودبه کنار بعدش عاشق فرمانده شد

    ۱ سال پیش
  • فاطمه

    ۲۴ ساله 20

    بسی سمی بود. مگه میشه نفهمن دختره.. وقتی بفهمن خیلی بدتر.. شکنجه هاش خیلی کم بود و واسه کدوم اسیری یخ و***و اینا میارن😐

    ۲ سال پیش
  • شوتی

    01

    خجالت آورترین و بیهویت ترین رمان عمرم بود به نظرم این و یه بعثی نوشته

    ۲ سال پیش
  • فاطمه

    ۳۲ ساله 11

    رمان خوبی بود من که دوستش داشتم ممنون نویسنده جون بابت رمان زیباتون 🌟🌟🌟👏👏🌹🌷

    ۲ سال پیش
  • Farashta

    ۲۵ ساله 00

    سلام ازنویسنده ممنونم بابت نوشتن این رمانزیبا تنهانقصی که داشت مطالعه نداشتن نویسنده بوده اول اینکه برای جبهه گزینش میشدن دوم هردختری هرماه خونریزی میکنه واین قیدنشده بود

    ۲ سال پیش
  • فرشاد

    00

    خوب و سرگرم کننده..........

    ۲ سال پیش
  • Aynaz

    ۱۸ ساله 00

    واقعا عالی بود من ک خیلی خوشم اومد🤍😍 ....از این رمان ها بیشتر بزارید ...مرسی از اپلیکیشن عالیتون 💜

    ۲ سال پیش
  • سارا

    ۲۱ ساله 60

    برای منی که رمان و داستان های دفاع مقدس زیادی خوندم این بسیار آبکی و غیر واقعی بود. اخه جبهه رفتن مگه به این راحتیاس!پلاک رزمنده ها و ادرس و رضایت پدر کشک بود دیگه!!!

    ۲ سال پیش
  • Z

    ۱۷ ساله 70

    خوب بود ولی زیاد باور پذیر نبود و بیشتر جنبه خیالی داشت تا اینکه به واقعیت نزدیک باشه :/

    ۳ سال پیش
  • پوکر""&quo

    40

    داستان ثبات کامل نداش و ضعیف بود میتونس خعل پر محتوا تر باشع و خعل بیشتر ع جنگ و حسای مختلف جنگ تعریف کنع در کل ب موضوع جنگ بیشتر بپردازع ولی ای رمان خعل بچگانع بود در کل ب عنوان ی رمان متوسط بد نبود

    ۳ سال پیش
  • panil

    ۱۲ ساله 24

    واییییی حرف نداش✨💜🥺

    ۳ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.