ما قاتلیم...قاتل احساس و قاتل قلبهای شکسته و تنها.... ما قاتلیم...قاتل روح و روان...قاتل مهربانی های بی منت....ما قاتلیم و شاید خودمان را هم بکشیم... ما قاتل انسانهای بی گناهیم و قاتل عشقهای خدایی و مادر نفرت ها... ما شاید نتوانیم همیشه زنده بمانیم اما بهتر است طوری زندگی کنیم که هر کس یادمان افتاد اشکی بریزد یا حداقل بگوید خدایش بیامرزد....! قتل همیشه به خون ریختن نیست...داستان ما داستان قاتلیه که با احساسش میکشه...شاید بعدا پشیمون بشه اما الآن دلش میخواد بکشه و داستان دو پلیس مهربون مثل همه ی پلیسهای دنیا...همون پلیسهایی که شبا که ما میخوابیم بیدارن و بعد از خدا مراقب ما هستن...همراه قاتل سریالی باشید...

ژانر : پلیسی، جنایی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۱۲ دقیقه

مطالعه آنلاین قاتل سریالی
نویسنده : LAVENDER

ژانـر : #پلیسی #جنایی

خلاصه :

ما قاتلیم...قاتل احساس و قاتل قلبهای شکسته و تنها....

ما قاتلیم...قاتل روح و روان...قاتل مهربانی های بی منت....ما قاتلیم و شاید خودمان را هم بکشیم...

ما قاتل انسانهای بی گناهیم و قاتل عشقهای خدایی و مادر نفرت ها...

ما شاید نتوانیم همیشه زنده بمانیم اما بهتر است طوری زندگی کنیم که هر کس یادمان افتاد اشکی بریزد یا حداقل بگوید خدایش بیامرزد....!

قتل همیشه به خون ریختن نیست...داستان ما داستان قاتلیه که با احساسش میکشه...شاید بعدا پشیمون بشه اما الآن دلش میخواد بکشه و داستان دو پلیس مهربون مثل همه ی پلیسهای دنیا...همون پلیسهایی که شبا که ما میخوابیم بیدارن و بعد از خدا مراقب ما هستن...همراه قاتل سریالی باشید...

ژانر رمان جنایی،پلیسی،تا حدودی برگرفته از واقعیت و تا حدودی هم احساسیه

کارش تمام شده بود.دستهایش را بالا آورد و به کف هردو نگاه کرد.دریغ از یک قطره خون!مگر نه اینکه قاتل ها دستشان آلوده به خون است پس چرا...؟؟؟پوزخندی زد...

دستهایش را فوت محکمی کرد و بعد رژ قرمز جلوی آینه را برداشت.طبق عادت معمول:"دیدار به قیامت"...به آینه که حالا با جمله اش قرمز شده بود پوزخند زد...خط زیبایی هم داشت.آفرین به این همه هنر!رژ را از نظر گذراند و بعد داخل جیبش انداخت.یک یادگاری بدک نبود.

جلوی پنجره رفت.یک لحظه مکث و نگاهی به قربانی بعدی!خنده ی بلندی سر داد و با یک جهش پرید.روی دو دست و دوپا روی زمین افتاد.مثل عنکبوت...نگاهی به دور و بر کرد و بعد خیلی ریلکس ایستاد.دستهایش را تکاند و سوت زنان راه افتاد.

تلفن عمومی را که دید لبخند شیطانی و مرموزی زد.تلفن را با صدای تقی برداشت.تند تند شماره گرفت...110...

_بله بفرمایید!

صدایش را مضطرب و هول کرد:الو!آقا ترخدا زود بیاین.این خونه روبه رویی ما توش خیلی سر و صداس...الآن هم صدای جیغ یه خانم اومد...فکر کنم دزد اومده!

_خونسردی خودتونو حفظ کنین و آدرسو بگین!

با سرعت و با اضطراب آدرس را گفت.حتی بعضی مواقع برای نشاد دادن اضطرابش آدرس را اشتباه میگفت و درستش میکرد.بدون خداحافظی گوشی را قطع کرد و قهقه ی بلندش سکوت خیابان تاریک را شکست!

***

صدای قدمهام روی سرامیکهای سفید کف سالن داخل خونه می پیچید و فضای رعب انگیزی ایجاد میکرد.با نگاهی به اطراف سالن ایستادم و گفتم:خوب مجیدی!چی داری واسمون؟»

مجیدی پزشک جنایی با نگاهی به پرونده ی داخل دستش گفت:«قربان مقتول ساعت 1 بامداد امروز به قتل رسیده.علت مرگ با توجه به کمبود شدید اکسیژن خفگیه.مقتول از راه دهان به قتل رسیده و کوچکترین فشاری به گلوش وارد نشده!»

دستامو فرو کردم توی جیبهام.این چندمی بود؟وارد اتاق شدم.هنوز جنازه هم منتقل نشده بود.فقط یه ملافه ی سفید تمام بدنشو پوشونده بود.مقتول یه دختر بود!

نگاهی به اتاق مرتبش کردم.همه چیز دست نخورده و با نظم!اگه نوشته ی روی آینه نبود واقعا به شک می افتادم که شاید مقتول خود کشی کرده باشه!

روی پاشنه ی پا چرخیدم و روبه مجیدی گفتم:«خوب! ادامه؟»

پیشونیشو خاروند و گفت:«اگه اجازه بدین جنازه رو منتقل کنیم میتونم بیشتر توضیح بدم!»

سرمو به نشونه ی تایید تکون دادم و گفتم:«دلم نمیخواد حتی نوک انگشتتون به چیزی غیر از جنازه بخوره!مفهومه؟»

_چشم قربان!

از اتاق زدم بیرون...خونه ی مجللش بهم دهن کجی میکرد!یه دختر 29 ساله چه خصومتی ممکنه با بقیه داشته باشه؟خونه مرتب مرتب بود!

_قربان!

برگشتم و داور پناه سرباز وظیفه رو دیدم.

_آزاد!

دستشو انداخت و گفت:«همسایه ها اینجا هستن قربان!چی دستور میفرمایین؟بگم بیان داخل؟»

_نه!میام الآن!درباره ی خانواده ی دختره چی فهمیدی؟

_راستش اونطور که همسایه ها میگن خانواده ی آرومی داره.دختره تک فرزنده.پدر و مادرشم الآن خارجن.

_فامیل نزدیک؟

_خیر قربان!همه خارجن!پدر و مادرش هم به گفته ی همسایه های نزدیک برای یه سفر دو ماهه رفتن به دیدار اقوامشون!

_چرا دختره نرفته؟

سرشو تکون داد و گفت:«کسی اطلاعی نداره قربان!»

کلافه نفسی بیرون دادمو گفتم:«اوکی!بیرون نگهشون دار تا بیام.»

احترام گذاشت و اومد بره که گفتم:«سرباز!»

_بله قربان!

_تا من بیام از همشون پرس و جو کن که کی به پلیس خبر داده!

_اطاعت قربان!

_میتونی بری!

جنازه رو خارج کردن و من دوباره رفتم تو اتاق!کنار تخت ایستادم و بالشتهارو نگاه کردم.دریغ از حتی یه فرو رفتگی کوچیک!این یعنی با بالشت خفه نشده...نفسمو محکم دادم بیرون...از اینجا چیزی در نمیومد!

از خونه بیرون اومدم.همهمه ی کمرنگ مردم و صدای آژیر آمبولانس تو گوشم پیچید.هوا گرگ و میش بود!یاوری با دیدنم به سمتم دوید.احترام گذاشت و با حرکت سر من آزاد ایستاد.

_بچه های انگشت نگاری رو خبر کن!میخوام از جز به جزء اتاقش نمونه برداری بشه.به خصوص رژهای جلوی آینه و سطح خود آینه.سطح بالشتها و خلاصه هر چی که داخل اتاقه.

_اطاعت قربان!

بی توجه بهش دستامو داخل پالتوم فرو بردم و دوباره راه افتادم.یه نوار زرد جلوی در خونه زده بودن و مردم جلوی داور پناه منتظر من بودن.

با نزدیک شدن من همه ساکت شدن.قیافه هاشونو از نظر گذروندم.کدوم به درد میخوره؟یه پیرمرد پیرزن،یه پسر جوون با لباسای خونه،دوتا دختر با پدر مادرشون و آخری یه زن با یه دختر بچه ی خواب آلو!

لبخندی زدم.نزدیکتر رفتم و جلوی دختر بچه که چشمهای خمار خوابشو میمالید روی دو پا نشستم...

_خانم کوچولو خوابت میاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باصدای خواب آلوش گفت:«اوهوم!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لپشو کشیدم و بلند شدم و از جلوی همه گذشتم.داور پناه هم مثل جوجه دنبالم راه افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_قربان دستور چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اون پسره و پیرمرده و اون دوتا دخترو بیار آگاهی!بقیه مرخصن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو دلم گفتم:اون کوچولو خوابش میاد!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اطاعت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم و تو چشماش زل زدم:«اطاعت چی داور پناه؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رنگش پرید و با لکنت گفت:«اطاعت...قٌ..قربان!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوبه!فهمیدی کی به پلیس خبر داده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه قربان!هیچکس اطلاعی نداره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پرینت تلفن آگاهی رو میخوام.اون تلفنی که خبر قتلو داده،میخوام بدونم از کجاست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چشم قربان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_میتونی بری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داور پناه رفت سراغ همسایه ها و من یقه ی پالتومو جلو کشیدم و به طرف ماشین اداره رفتم.نشستم و روبه راننده ی سبز پوش گفتم:«برو اداره»چشمی گفت و راه افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مچمو بالا آوردم ساعتو نگاه کردم. شش صبح!پوووف...گوشیمو از جیبم بیرون کشیدم.ضربه ای به صفحه زدم و وارد تماسها شدم.روی اسم ماهان دوباره ضربه زدم و گوشیو به گوشم چسبوندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه بوق....دو بوق....سه بوق....خرس از این پسر بهتر بود!قطع کردم.معلوم نیست مرده یا خوابیده!همیشه اعصابمو بااین بی نظمی هاش بهم میریزه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راننده جلوی در کلانتری ایستاد و بوق زد.نگهبان درو باز کرد و وارد شدیم.تا ماشین ایستاد گوشیم زنگ خورد!به به...چه عجب!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_الو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای خواب آلودش پیچید تو گوشی:«ترخدا سگ نشو که خوابم میاد!چی شده؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چی شده و زهر مار!دو ساعت پیش یاوری باهات تماس گرفته.سر صحنه ی جرم که نیومدی هیچ،هنوز تو رختخوابی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من نمیدونم این قاتلا خواب ندارن؟نمیشه تو روز آدم بکشن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ام گرفت ولی با جدیت بهش توپیدم:از این به بعد میگم قبل از جنایتشون حتما باهات هماهنگ کنن.تا یه ربع دیگه اینجایی!»و گوشی رو قطع کردم.این پسره آخرش باعث توبیخ من میشه.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد راهروی اداره شدم.هر کس که منو میدید می ایستاد و احترام میگذاشت.البته مقامای پایین تر از من!برای بالایی ها من باید احترام میذاشتم!بالآخره چه میشه کرد!گهی پشت به زین و گهی زین به پشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رسیدم جلوی اتاق سرهنگ.سربازی جلوی در خبردار ایستاده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سرهنگ هستن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله قربان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند تقه به در زدم و با صدای بفرمایید درو باز کردم.با دیدن قامت سرهنگ رشیدی که پشتش به من بود و از پنجره به حیاط نگاه میکرد،پاهامو محکم کوبیدم بهم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرهنگ برگشت و با دیدنم لبخند زد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آزاد پسر!آزاد...چه خبر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرهنگ رشیدی یه مرد میان ساله.حدودا 50 سالشه.مهربون و جدی!از هیچکاری برای نجات مردم دریغ نمیکنه.زنشو از دست داده.از حدود 10 سال پیش!و همچنان بهش وفاداره.هر پنجشنبه هرکاری داشته باشه میذاره رو زمین و میره سر خاکش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_یه قتل دیگه قربان!باتوجه به شواهدی که تا الآن به دستم رسیده،به احتمال 70 درصد قاتل همون قاتل سریالی معروفه!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو تکون داد و گفت:«اوهوم!دیگه چی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مقتول یه دختر 29 ساله اس! اسم:آزیتا. شهرت:آزی خفن.نام پدر : سامان.دیپلم داشته و بیکار و بی عار میچرخیده!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرهنگ شیرین خندید و گفت:«ای بابا خفن هم بوده طرف!پس چطوری کشتنش؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند محوی زدم و ادامه دادم:«قاتل دوباره یه چشمه از هنرشو رو کرده.خفگی! ظاهرا با نایلون هم بوده.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اثر انگشتی،ردی،مویی،چیزی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو با تاسف تکون دادم و گفتم:«هیچی قربان!حتی یه سوزن هم تو خونه جا به جا نشده!این نشون میده که قاتل با مقتول آشنا بوده و خیلی عادی و با اختیار مقتول وارد خونه شده.هیچ اثر انگشتی هم تا حالا ازش پیدا نکردیم.فقط یه یادداشت مثل

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بقیه رو آینه نوشته.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرهنگ با تفکر به ریشهای سفید و مرتبش دست کشید و گفت:«این دیگه خیلی زیاده! پرونده داره سنگین میشه سرگرد.باید هرچه سریعتر حلش کنی!مقامات بالا منو تحت فشار گذاشتن!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اطاعت قربان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اگه میبینی از پسش بر نمیای....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم گفتم:«بر میام قربان!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسشو داد بیرون و گفت:«خیله خوب! مرخصی...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احترام گذاشتم و اومدم بیرون...این لعنتی واقعا رفته رو اعصابم.خیلی داره کش دار میشه.این قتل چهارمش بود.از قتلای قبلی یکسالی میگذره.مقتول اینبار هم دختر بود! اسم پدرش روی تقدیرنامه ی روی دیوار بود و شهرتش توی یکی از اس ام اس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایی که قبل از مرگش بهش رسیده بود.کتابایی هم که داخل کتابخونه ی دیواریش بود نشون میداد مقتول فقط دیپلم داشته و توی سن 29 سالگی یادش افتاده دوباره کنکور بده!اینم از فیش ثبت نام کنکورش که توی کیفش بود فهمیدم!کلا من آدم زرنگیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرباز جلوی اتاقم احترام گذاشت و من با تکون دادن سر وارد اتاقم شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پـــــــــخ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی توجه به دلقکی که قصد ترسوندنمو داشت به سمت میزم رفتم و روی صندلی افتادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بابا پسر دمت قیژ! از کجا میدونستی من تو اتاقم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خصمانه نگاش کردم.از اونجایی که وقتی داشتم میومدم سرباز جلوی در میخندید و معلوم بود قبلش یه نمکپاش رد شده از جلوش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو تو هوا تکون داد و گفت:«فکر نکن منم مثه بقیه از این نگاهای مزخرفت میترسم!بگو ببینم اینبار کیو پخ پخ کردن!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبامو روی هم فشار دادم تا به مسخره بازیاش نخندم و صندلی رو پشت به اون چرخوندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_لال شدی؟هوی یارو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_لال شو ماهان! اعصاب واسه من نذاشتی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_من اصلا ملتفت نمیشم جون تو!واسه چی باید نصفه شب پاشم بیام ببینم اینبار کیو به سلامتی فرستادن اون دنیا،ها؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانیت از روی صندلی پاشدم و گفتم:«چطور من باید پاشم برم تو نباید بری؟توفرقت با من چیه هان؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت چشمی نازک کرد و گفت:«خوشگلترم ازت!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمو کشیدم به موهام.این پسر آدم نمیشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوب حالا عصبانی نشو جیگر بابا!بگو ببینم چه خبر از قاتل جونمون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم تمرکز کنم:«اگه یادت باشه پارسال 3 تا قتل اتفاق افتاد که هرسه تاشم قاتل نامعلومی داشت.با تحقیقاتی که کردیم فهمیدیم هر سه قتل کار یه نفر بوده!یه قاتل سریالی....یکسالی ازش خبری نبود تا قتل امروز.اول از همه نوشته ی آینه فکرمو مشغول کرد.همون جمله ی معروفش...قاتل خیلی ماهره.خیلی زیرک و تیزه.هیچ نشونی ازش نیست.حتی یه رد پا! با تمام مقتولین هم رابطه ی نزدیک داشته.چون نه خونه بهم ریخته،نه قفل در شکسته و نه هیچ نشون دیگه ای روی بدن مقتول پیدا شده.قاتل یه نابغه اس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماهان متفکر و جدی گفت:«قاتل مرده یا زن؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه گفتم:«حتی اینم معلوم نیست.چون نه چاقو زده،نه تیر زده،نه درگیری دیگه ای داشته که بشه فهمید قدرت بدنیش در چه حده!اون فقط سوژه هاشو خفه میکنه...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بینیشو خاروند و گفت:«از کجا فرار کرده؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_احتمالش هست از در ورودی رفته باشه یا شایدم از پنجره ی اتاق مقتول.چون باز بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کی به کلانتری خبر داد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کسی که زنگ زده گفته از همسایه هاس اما با پرس و جویی که داور پناه کرد،هیچکدوم از همسایه ها به گردن نگرفتن.گویا گفته همسایه ی روبه روییه و همسایه روبه رویی مقتول یه پیرزن 70 ساله اس که گوشاشم سنگینه و عجیبتر اینکه گفته صدای دعوا شنیده.در صورتی که اگه مقتول خفه شده باشه نمیتونسته هیچ صدایی از خودش در بیاره و خونه هم کاملا مرتب بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_گوشیش دستته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آره چطور؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مسئول پرونده های 3 تا قتل قبلی کی بوده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_یه احمق!هیچ تلاشی نکرده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماهان بی توجه گفت:«مهم نیست.به همه ی اسمایی که احتمال میدی دوستاش باشن زنگ بزن و بگو بیان آگاهی!فامیلاش چی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_همه خارجن!مامان باباشم یه ماهی میشه رفتن خارج!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اول زنگ بزن پدر مادرش تا سریع خودشونو برسونن.بعد باید بپرسی که فامیلی توی ایران دارن یانه.حتی اگه یه فامیل خیلی دور هم داشتن احظارش میکنی.باید چک کنی ببینی دوست پسری یا درگیری عشقی ای چیزی داشته یانه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو به نشونه ی تایید تکون دادم و گفتم:«راست میگی!ممنون از همکاریت ولی کاش سر صحنه هم بودی!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و گفت:«ماهمیشه پشت پرده ایم داداش!شروع کنیم؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمو محکم زدم به دستش که جلوم گرفته بود:شروع کنیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_یعنی چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره در حالی که معلوم بود ترسیده گفت:«یعنی همین دیگه آقا! من این خانومو اصلا نمیشناسم.چند روزه تازه اومدم تو این محل!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به میز تکیه دادم و گفتم:«برای چی اومدی تو این محل؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوب...خوب دانشجو ام اینجا. برای راحتی بیشترم مامان بابام واسم خونه خریدن!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمامو ریز کردم و پرسیدم:«وسط دی ماه اومدی دانشگاه؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آقا من چه دروغی دارم به شما بگم؟ترم اول تو خوابگاه بودم اما محیطش خوب نبود.برای همیناین ترم خونه گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا اینجا؟چرا محله ی بالای شهر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره نفس عمیقی کشید.معلوم بود از حرفام کلافه شده:خوب پدرم اینکارو کرد.میخواین تماس بگیرم از شهرستان بیاد!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه لازم نیست!میتونی بری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوشحال بلند شد و گفت:«واقعا؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از سر تا پا نگاش کردم و گفتم:«واقعا!فقط تا دستگیری قاتل در دسترس باش و با توجه به اینکه توی همون محل زندگی میکنی هر مورد مشکوکی دیدی سریع به ما اطلاع بده...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چشم آقا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به سلامت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو تا دستامو داخل موهام کردم.اینم آخریش...از دوستاشم آبی گرم نشد.همشون حدود دو ماهه که خبر زیادی ازش ندارن.بین دوستاش فقط حرفای یکی بود که فکرمو مشغول کرد:«آزی این آخریا با ما نمی پرید.میگف یه دوست باحال پیدا کرده که مامان باباشم تاییدش کردن.اما من نه دیده بودمشو نه حتی اسمشو میدونستم.»جدا از اینکه چقدر همشون آبغوره گرفتن!یه ساعت طول کشید تا آروم شن و حرف بزنن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تلفن زنگ خورد و من به آینه ای که در اصل شیشه بود چشم غره رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_قربان دکتر مجیدی پشت خطن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_وصلش کن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_الو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بگو مجیدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_قربان مقتول قبل از مرگش قرص خواب آور مصرف کرده.قرصی که مخلوط با آب پرتقال بوده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن این حرف مثل برق گرفته ها راست ایستادم.گوشی رو انداختم رو دستگاه و کتمو از روی صندلی چنگ زدمو بدو بدو از اتاق زدم بیرون.همونطور که میدویدم شماره ی ماهانو گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_الو ماهان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چیه باز؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کجایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پیش حوری هام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ماهان بدو بیا پارکینگ من منتظرم.بدو باید بریم یه جایی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و باشیطنت گفت:«یه جایی؟کجا شیطون؟چه خبر.......»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اجازه دادن برای کامل کردن حرفای چرت و پرتش گوشی رو قطع کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی در خونه زدم روی ترمز و ماهان پرت شد توی شیشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو که به داشبورد خورده بود مالید و با ناله گفت:«خودم کفنت کنم که نباشی خیر ندیده!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سویچو چرخوندم و بیرون کشیدم و از ماشین پیاده شدم.از جلوی دوتا مامور دم در گذشتم و رفتم تو حیاط.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چی شده خوب؟چرا لالمونی گرفتی تو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ببین ماهان!قاتل قبل از قتل به مقتول یه لیوان شربت داده که از قضا داخلش قرص خواب آور بوده.من صبح اینجا بودم ولی نه لیوان شربتی دیدم نه قوطی قرصی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماهان قدماشو تندتر کرد و گفت:«خوب این ینی چی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اگه بشه لیوان شربتو پیدا کرد شاید بشه با انگشت نگاری قاتلو پیدا کرد.اگه قاتل شربتو داده باشه به دختره،با توجه به اینکه هیچ اثر انگشتی ازش نیست و احتمال میدیم دستکش داشته،جلوی دختره که نمیتونسته دستکش دستش کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب شاید لیوانو شسته باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوووف! اصلا نمیخوام به این یه مورد فکرکنم.دلم میخوادقاتل یه آدم احمق باشه که لیوان شربتو روی میز آشپزخونه جا گذاشته باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی در سالن استپ کردم و ماهان از پشت بهم خورد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چیه چرا ترمز کردی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ماهان فرض کن تو قاتلی و من مقتول!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چیش!چه خودشم تحویل میگیره تحفه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی توجه بهش یه قدم برداشتم و گفتم:«ما باهم وارد خونه شدیم.البته احتمالش هم هست که قاتل به عنوان مهمون اومده باشه ولی ما فعلا این احتمالو در نظر میگیریم.تو باید جلوی من نقش بازی کنی دیگه!پس نه دستکش دستته نه مشکوک میزنی!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به کاناپه ی جلوی اپن اشاره کردم و گفتم:«ساعت 3 که رسیدم اون کاناپه هنوز فرو رفته بود.پس نتیجه میگیریم قاتل و مقتول روی اون نشسته بودن!پس اگر فرض هم بکنیم قاتل خودش رفته باشه شربت درست کنه،توی دید مقتول بوده و نمیتونسته چیزی توی شربتش بریزه!حالا اگه تو قاتل بودی چیکار میکردی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماهان دستی به چونه اش کشید و توی سالن شروع کرد به قدم زدن....چند لحظه که گذشت ایستاد و زل زد به ضبط 4 بانده ای که گوشه ی سالن بود.برگشت و رو به من گفت:«از آشپزخونه بهش میگفتم بره ضبطو روشن کنه!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و بشکن زدم:«درسته!بعدشم که شربتو خوردن،به نظرت وقت داشته لیوانا رو بشوره؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کنترل ضبط هنوز روی میزه پس نتیجه میگیریم که شاید بعد قتل برگشته باشه و لیوانا رو شسته باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو تکون دادم و گفتم:«ماهان تو برو کابینتارو بگرد.همه ی لیوانا رو بشمر ببین چیزی ازشون کم هست یانه! سبد ظروف رو هم نگاه کن که لیوانی شسته شده یانه.سطل آشغالو هم بگرد!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گردنشو مثل لک لک تکون داد و گفت:«اونوقت تو چیکار میکنی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم غره ای بهش رفتم و گفتم:«منم اتاقشو میگردم!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آها گفتم یه موقه بیکار نباشی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چپ چپ نگاش کردم که شونه بالا انداخت و رفت.گوشیمو در آوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بفرمایید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نتیجه ی انگشت نگاری چی شد محمودی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هیچی قربان!هیچ اثر انگشتی غیر از اثر انگشت مقتول پیدا نشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خیله خوب خدافظ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هیچی نیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم و ماهانو دیدم که به در تکیه زده بود.یا دیدن نگاه منتظرم ادامه داد:«نه ظرفا تکون خوردن نه حتی طی 24 ساعت گذشته ظرفی شسته شده!فقط توی سطل آشغال یه پاکت آبمیوه ی سن ایچ از این 3000 تومنی ها با دوتا لیوان یه بار مصرف پیدا کردم که بعید میدونم با اونهمه پوست میوه و آت و آشغال اثر انگشت روش مونده باشه!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مهم نیست تو چی فکر میکنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و دوباره شماره ی بچه های انگشت نگاری رو گرفتم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_میگما یارو!چرا قاتل جونمون به مقتول نگفته بره تلویزیون روشن کنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_پوف تو خیلی خنگی ماهان!تلویزیون دقیقا تو دیدرسه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماهان دستشو توی هوا تکون داد و گفت:«برو بابا! طرف از پشتش که دیگه چشم نداره!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد خندید و گفت:«ینی تو میگی داره؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو به علامت تاسف تکون دادم و گفتم:«خیلی خوب نمکپاش!بریم دیگه...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همونطور که از حیاط رد میشدیم گفتم:«ماهان؟....»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هوم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هوم و زهرمار!به نظرت قاتل چطوری از پس این دختره بر اومده؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موشکافانه نگام کرد و گفت:«منظورت چیه؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دختره هیکلش سه برابر من بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماهان با یه جهش جلوم ایستاد و با خنده گفت:«صبر کن ببینم!به اسم پلیسی دیگه چه غلطا میکنی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم گفتم:«چه مرگته تو؟باز به چی فکر میکنی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تو اومده بودی خونه رو دید بزنی یا طرفو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گذاشتم دنبالش و اون مثه دخترا جیغ کشان فرار کرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد خونه شدم و با صدای بلند گفتم:«سلام بر اهل خونه!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایی نیومد!ای بابا!چه استقبال با شکوهی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_صابخونه؟کجایی؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو صدای مامانو شنیدم:اینجام پسرم!تو آشپزخونه ام....»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینقده خوشم میاد هر وقت میام مامانم تو آشپزخونه اس که نگو!اینبارم با ملاقه جلوی در آشپزخونه منتظرم بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به به!سلام گل بانو....حال شما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و من بوسیدمش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خسته نباشی پسرم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شما خسته نباشید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفت تو آشپزخونه و منم پشت سرش راه افتادم. صندلی میز آشپزخونه رو عقب کشیدم و گفتم:«بقیه کجان؟» و نشستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بابات رفته عزای یکی از دوستاش.خواهرتم که سر زندگیشه مادر...کی دیگه به ما سر میزنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_این دختر که همیشه اینجاس!آدم شک میکنه ازدواج کرده باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_به کوری چشمت الآن هم اینجام!سلام مامان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به طرف مامان رفت و صورتشو بوسید.مامان با تعجب گفت:«سلام مادر!چه بیخبر اومدی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دیگه خبر نمیخواد که مادر من! هروقت در خونه رو زدن شما بدون دخترته!تازگیا درم نمیزنه دیگه البته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و خندیدم. میدونستم دقیقا پشت من وارد خونه میشه.ماشینشو سر کوچه دیدم وقتی داشتم میومدم تو....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاسمن مشتی به بازوم زد و روی صندلی نشست:«چطوری خان داداش؟باز که زبونت بیشتر از بقیه ی جوارحت کار میکنه؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دیگه دیگه!هستی هنوز؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت چشمی نازک کرد و گفت:«آره تا بعد مرگت!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و گفتم:«خوبه پس!من یه حموم برم و بیام!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده ای که روی لبش بود گفت:«خوب به خودت برس!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشکوک بهش نگاه کردم که ابرو بالا انداخت.یعنی به من چه؟به مامان نگاه کردم که با دیدن نگاهم سریع نگاهشو دزدید و سرگرم آشپزیش شد.باز یه خبریه دیگه من که میدونم!دوباره روی صندلی که ازش نیمه بلند شده بودم نشستم و گفتم:«باز چه خبره؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاسمن ریز ریز خندید و مامان با من من گفت:«راستش پسرم....»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هیچی بابا!یه دختر نجیب و اصیل و خونواده دار یافتیم برات!بهانه هم نداری!امشب قرار خواستگاریه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خصمانه نگاش کردم و گفتم:«تو که راس میگی!کی هست حالا؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان با ذوق نشست روی صندلی روبه رومو گفت:«دختر حاجی کریمی...وای که هر چی بگم از خانومی این دختر کمه!با کمالات،تحصیل کرده،یه تیکه ماه...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی توی دلم زدم.بله دیده بودم چقدر نجیب و اصیله!به خصوص خیلی نجیبه!تو مهمونی ماه پیش که برای برگشتن مامانش از کربلا گرفته بودن دیدم با چه ریختی جلوی مردا عشوه میومد.دختره ی عوضی!مامان هنوز داشت از کمالات نداشته ی سحر میگفت.حالا من هرچی بگم که این قبول نمیکنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی حوصله پریدم وسط حرف مامانو گفتم:«خیله خوب!من یه حموم میرم و یه استراحت میکنم،صدام بزنین!» و بلند شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاسمن با حیرت بلند شدنمو نگاه کرد و گفت:«واقعا؟ینی میای؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همونجور که از آشپزخونه میومدم بیرون گفتم:«آره! چرا که نه؟» و زیر لب ادامه دادم: دارم برای این عروس خانم نجیب و اصیل!» میدونستم مامان خیلی خوشحاله ولی خوب......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کت مخمل قهوه ایمو پوشیدم.تیپم کامل بود.یه تیشرت سفید،یه کت مخمل قهوه ای و شلوار کتان مشکی.تسبیح چوبی خانم جان هم توی گردنم بود.ساعت مارک دار سرامیکمو که با کلی قرض خریده بودم دستم کردم و کمی از ادکلنم به زیر گلوم زدم.همینقدر هم زیاد بود.بوش خیلی تنده! میخواستم با این تیپم که فقط تو مواقع خاص یزدم امشب حال سحرو بگیرم. دختره ی چندش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی آینه به خودم زل زدم.من کیم....؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من یه پلیس وظیفه شناسم.سرگرد بنیامین روشن فرزند عبدا...عاشق خانواده و شغل.بد اخلاق نیستم ولی خیلی جدی ام.یادش بخیر اوایل هر کی بهم میگفت قربان نیشم تا بنا گوشم وا میشد.خوب عقده داشتم دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه دوست بامعرفت دارم و اون ماهانه.اینقدر پاکه که آدم باورش نمیشه.شاید از روی شیطونی حرفی بزنه ولی وقت وقتش مثال یه مرد واقعیه.از دوم ابتدایی با همیم.بیشتر از 20 سال!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زندگی آرومی دارم و عاشق آرامش این زندگیم.سعی میکنم آدم خوبی باشم مثل اسمم.اسمم با الگو از اسم برادر حضرت یوسفه.کار پدرمه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من کیم؟....یه پلیس وظیفه شناس...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم از آینه گرفتم و از کشوی اتاقم هفت تیرمو برداشتم و گذاشتم پشت کمرم!این امشب خیلی لازمم میشه!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اتاق زدم بیرون و یاسمنو دیدم که روی مبل نشسته بود و با گوشیش ور میرفت.قیافه اش حسابی در هم بود و لباشو میجوید.یاسمن خواهر من 24 سالشه و دوسالی میشه که ازدواج کرده.دختر مهربونیه و به خواست شوهرش دیگه درس نمیخونه.هیکل پری داره و موهاش مشکیه رنگ چشاش.خیلی دوسش دارم و طاقت دیدن ناراحتیشو ندارم.میدونم با شوهرش عطا مشکل داره.یعنی خودش که چیزی نگفته حتی به مامان ولی من میدونم...میدونم که سر و گوش عطا میجنبه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نزدیکش ایستادم.حتی متوجه حضور من هم نشد.تو یه حرکت گوشی رو از دستش کشیدم و از جا پروندمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکمه ی off گوشی رو چند لحظه در برابر چشمای متعجب یاسمن فشردم و بعد گذاشتمش تو جیبم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاسمن به خودش اومد و با عصبانیت از جا پاشد و گفت:«بدش به من!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خونسردی دست به سینه ایستادمو گفتم:«داریم میریم خواستگاری!فکر نکنم اونجا لازمت بشه...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داد زد:گفتم بدش به من!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان هراسون از اتاق دوید بیرون و به گونه اش چنگ زد و گفت:«چی شده مادر من؟چرا فریاد میکشی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاسمن با درد چشماشو بست و با انگشتاش شقیقه هاشو مالید و افتاد روی مبل.برگشتم و لبخندی زورکی به مامان زدم:هیچی مامان جان!داریم شوخی میکنیم.کی میریم پس؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همزمان با این حرفم صدای بوقی از کوچه اومد.مامان روسریشو مرتب کرد و گفت:«باباتونم اومد مادر!شما برین بشینین تا منم بیام!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم و آروم به یاسمن گفتم:«یاسی پاشو بریم.مامان ناراحت میشه ها.پاشو خواهرم!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالش خراب بود.بی توجه به من پاشد و از سالن رفت بیرون.نفس عمیقی کشیدم.باید اول ببینم چی شده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بریم بنیامین جان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان چادر به سر کنارم بود.اصلا دلم نمیخواد ناراحت و نگرانش کنم.این انتخاب خود یاسمن بود.لبخندی به وسعت مهربونیش زدم و گفتم:«بریم مامان جان!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشستیم تو ماشین و به بابا دست دادم.من و یاسمن عقب و مامان بابا جلو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام بابا خوبین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا دنده رو جا زد و از آینه نگام کرد:سلام گل پسر بابا!تو خوبی بابا جان؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا ومامان دو تا آدم معمولین که ازدواج معمولی و ساده ای داشتن.خانواده ی من متوسطن و ما زندگیمونو با حقوق باز نشستگی بابا میگذرونیم.بابا پراید داره و من با وامی که بابا با بدبختی گرفت برام یه پژو 206 گرفتم.آرزویی که همیشه داشتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاسمن که بغ کرده بود با ورود به خونه ی حاج آقا کریمی گل از گلش شکفت.خدا رو شکر!حاج آقا کریمی فرش فروشه و 6 تا بچه داره.5 تا پسر و یه دختر!4 تا از پسرای قلدرش داماد شدن و مثل مردای عهد بوق زندگی میکنن. سحر بچه ی یکی مونده به آخره و پسر کوچیکه پیش دانشگاهیه.غیر از حاج آقا و زنش هیچکس نبود.بهتر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام حاج آقا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام پسر بابا...خوش اومدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با دستش چند ضربه به شونم زد.حاج آقا همیشه یه تسبیح گلی لای انگشتاش هست.به حاج خانوم هم که فقط یه چشمش از چادر بیرون زده بود سلام کردم.بابا به جان خودم امام صادق (ع)فرمودند:«گردی صورت برای نا محرم حلاله!»اینو یکی بیاد به حاج آقا بگه خوب!نمیدونم چرا با وجود این خانواده ی مذهبی سحر ناجور از آب در اومده.البته اونم کاراشو زیر زیرکی انجام میده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی جمع یه جورایی غریبه بودم.حاج آقا و بابا با هم حرف میزدن و غش غش میخندیدن.مامان و حاج خانوم و یاسمن هم با همدیگه...گوشی یاسمن رو از بیکاری در آوردم و روشن کردم.به محض روشن شدن پیام اومد.از طرف عطا بود:«"به تو هیچ ربطی نداره!هر کاری بخوام میکنم،فهمیدی؟راضی نیستی برو طلاق بگیر!»دندونامو فشار دادم روی هم!کاش الآن گوشت عطا زیرشون بود.یادش رفته چطور جلوی در خونمون برای یاسمن موس موس میکرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگامو بالا کشیدم وچشمام گره خورد تو چشمای ناراحت یاسمن.تا ته قضیه رو خوندم!نفسمو فوت کردم و گوشی رو انداختم توی جیب کتم!همین لحظه بود که مامان با لحن شیرینی گفت:«خوب حاج خانوم!عروس خانم تشریف نمیارن؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج خانوم جا به جا شد و حتما هم لبخند زد که ما ندیدیم البته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا خدمت میرسه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و صداشو انداخت تو سرشو گفت:«سحـــــر!سحر مادر...چایی بیار!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه به در آشپزخونه زل زدیم تا اینکه سحر خانوم مفتخر کردن و مثل ملکه ی انگلیس که روی فرش قرمز قدم رو میره ،راه افتاد طرف ما....چه نازیم داره تحفه!جای ماهان خالیه که حالشو بگیره!آخه ماهان از اینجور دخترا خیلی بدش میاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا به خودم بیام سحر جلوم خم شد و چایی تعارف کرد.چادرش ول شده بود و تاپ و دامنش توی دید بود.خونسرد چاییمو برداشتم.این مثلا میخواد دل منو بلرزونه...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عشوه ای اومد و رفت بشینه...چایی رو گذاشتم روی میزو سریع پیامی به ماهان زدم:«ماهان نیم ساعت دیگه زنگ میزنی به من و میگی باید زود خودمو برسونم!خنگ بازی در نیاریا!» و فرستادمش.خدا کنه ذهنش ارور نده....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان یکم قربون صدقه ی سحر رفت و بعد قرار شد بریم حرف بزنیم.فکر کنم یه کامیون قندو درسته تو دل سحر آب کردن. همچین نیشش شل شد که فکر کردم سالهاست تو آرزوی من سوخته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در اتاقشو باز کرد و رو به من گفت:«بفرمایید!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهش نگاه کردم.فکر کنم بریم تو اتاق چادرو در میاره دیگه! وارد اتاق شدم و بدون نیم نگاهی به اتاق بهش گفتم:«بشین رو تخت!» خدایا این چرا اینقدر ذوق میکنه امشب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صندلی میز کامپیوتش رو برداشتم و جلوش گذاشتم.نشستم روی صندلی و دستامو زدم زیر بغلم. اینطوری تاثیر حرفم بیشتر میشه....!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوب بگو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحن مثلا ملیحی گفت:«چی بگم؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_توقعت از همسرت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نازی اومد و گفت:«آها...خوب من میخوام....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرجه زدم وسط حرفشو گفتم:«اول بگم،با شغل من که مشکل نداری؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با پرسش نگام کرد:«شغلتون؟مگه چیه؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوه خدایا 1000 بار ممنون که نمیدونه!اینطوری کارم راحت تره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ینی مامانت نگفته بهت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت چشمی نازک کرد و گفت:«مامان گفته که شما خیلی پولدارین و تحصیلاتتون بالاست...همین!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کجای ما پولداره؟خاک تو سر تو و....حیف که دلم نمیاد به حاج خانم و اون یه چشمش بد و بیراه بگم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسی گرفتم و گفتم:«خوب من پلیسم!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی توجه به چشمای درشت شده اش ادامه دادم:«سرگرد دایره ی جنایی!میدونی کارم خیلی خطرناکه. تا جایی که ممکنه بعضی ها به خاطر دشمنی باهام تو رو گروگان بگیرن!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به وضوح وحشت کرد و رنگش پرید!خدایا دلم داره خنک میشه.بی تفاوت هفت تیرو در آوردم.خشابشو جا زدم و گفتم:«اینم یکی از چندین اسلحمه.اگه از تفنگ میترسی و با شغلم مشکل داری،همین الآن بگو!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به تته پته افتاده بود. دختره ی بی عرضه ی ترسو! یکی نیست بهش بگه آخه شغل من چه ربطی به تو داره!صدای زنگ گوشیم که بلند شد لبخند ملیحی به صورت ترسیده اش زدم...تفنگو گذاشتم سر جاش و خیره به سحر گوشی رو جواب دادم:«بله؟!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای هراسون ماهان تو گوشی پیچید:«الو بنیامین!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چی شده سرگرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بنیامین زود خودتو برسون!یه تازه عروسو کشتن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین الآن اومدم!» و گوشیرو قطع کردم و بلند شدم.همزمان با من سحر هم که زبونش بند اومده بود، پاشد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دیدی که زنگ زدن!باید برم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو نزدیک صورتش کردم و با لحن ترسناکی گفتم:«یه تازه عروسو کشتن!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر کنم بدبخت سکته کرد.بسشه دیگه!بی توجه به حال خراب و سکته ایش اتاقو ترک کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدا میدونه با چه شرمندگی زیادی در برابر یک چشم حاج خانوم و صورت کامل حاج آقا عذر خواهی کردم و با وجود نگاه های خصمانه ی مامان و بابا و نگاه شیطون یاسمن که انگار نقشمو فهمیده بود،با جرئت از خونه اومدم بیرون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر خیابون رسیده بودم.خوب حالا کجا برم که دروغم رو نشه؟گوشیم دوباره زنگ خورد.ماهان بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_الو بن!چرا نمیای تو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و گفتم:«بابا دمت گرم ماهان!خیلی کارت درست بود!...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماهان چند لحظه مکث کرد و بعد فریاد کشید:«چرا مزخرف میگی تو؟میگم پاشو بیا اینجا یه تازه عروسو کشتن! میای یا زنگ بزنم به سرهنگ؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماتم برد.به زور گفتم:«یعنی نقشه نبود؟»و فکر کردم مگه میشه ماهان اینقدر جدی نقش بازی کنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماهان بی توجه به حرفم تند تند آدرس داد و من تند تر دربست گرفتم و رفتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فصل دوم:قاتل خون ریز....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای جیغ های گوشخراشی مخلوط با صدای گریه ی خانمها از خونه میومد!چراغ گردان قرمز و آبی ماشین پلیس هم توی کوچه نور افکنی میکرد!از تاکسی پریدم بیرون و دویدم تو کوچه...ماهانو دیدم که حیرون و کلافه دم در ایستاده بود.با دیدنم اون هم به طرفم دوید و وقتی بهم رسیدیم به سرعت به طرف خونه رفتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماهان با پرخاش گفت:«معلومه کدوم گوری هستی؟اون بیسیم لامصبت کجا بود؟مثلا تو سرگردی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس زنان پرسیدم:«چه خبره ماهان؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا دیگه وارد حیاط شده بودیم.حیاطی که دو طرفش با فانوسهای پایه بلند روشن شده بود و یه فرش قرمز وسطش پهن بود.حیف اینهمه تجهیزات!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی در ورودی رسیده بودیم و صدای جیغ و گریه بلندتر به گوش میرسید.رفتیم داخل و همزمان با ورودمون برانکاردی که معلوم بود جنازه روشه و با پارچه ی سفیدی پوشیده شده بود وکمی هم از پارچه خونی بود،از جلومون رد شد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به ماهان که غمگین به ضجه مویه ی خانمها نگاه میکرد گفتم:«بدو برو بگو جنازه رو نبرن!قبلش من باید ببینمش!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماهان مغموم سر تکون داد و رفت.منم سالن رو از نظر گذروندم.روی مبلها یه سری خانم با آرایش و لباس مجلسی نشسته بودن و گریه کنان یه خانم دیگه رو که خیلی بیتابی میکرد دلداری میدادن.به نظر میومد مادر عروس باشه!کمی اونطرف تر یه پسر با کت و شلوار و کراوات در حالی که رنگش سفید شده بود،کنار ستون سر خورده بود و مات به یه نقطه نگاه میکرد.اونم داماد بود!سر و ریختش داد میزد...اونور تر هم جلوی پنجره یه مرد میانسال ایستاده بود و شونه هاش میلرزید.اونم به گمونم پدر عروس بود.با صدای ماهان از فکر و خیال اومدم بیرون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_گفتم بهشون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به پشت گردنم کشیدم و گفتم:«قضیه چیه؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماهان ناراحت تر از قبل خیره به مادر عروس و ضجه زدناش گفت:«مثل اینکه یه بسته واسه عروس آوردن و توی اتاق عقد تحویلش دادن!اون لحظه داماد تو اتاق نبوده.تو بسته هم یه بمب صوتی بوده با قدرت پایین!صورت عروس از بین رفته بود!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتمو جمع کردم.چقدر وحشتناک! یه عروس شب عقدش با بمب صوتی کشته شده.این یکی نمیتونست کار قاتل سریالی روانیمون باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی برای به دست آوردن آرامشم کشیدم و زمزمه کردم:«ماهان همه رو،بلا استثنا همه رو میاری آگاهی!از مادر و پدر گرفته تا خدمه و فیلمبردار.هر کیم از اینجا خارج شده آمارشو در میاری و میفرستی دنبالش.خوب پرس و جو کن که این خانواده با کسی دشمنی داشتن یانه!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ماهان نگاه کردم.چشم!این نا پرهیزیا ازش بعید بود.اما به خاطر حال خرابش سر به سرش نذاشتم.داشت میرفت که گفتم:«اول اتاق عقدو نشونم بده بعد برو!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از دیدن این صحنه ها تا حد مرگ خونم به جوش میومد!سفره ی عقد پر خون بود و شیشه ها شکسته بودن.همه ی اتاق بهم ریخته بود.باورش سخته و البته تحملش...من که صد پشت غریبه ام دلم کباب شد،همچنین ماهان!وای به حال خانواده ی بیچارش...خدایا کمکم کن اون آشغالی که باعث این اتفاق بوده رو به سزای عملش برسونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صحنه ی اول بازجویی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_دقیقا ساعت چند رسیدی مهمونی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواهر عروس شقایق ملکی که انگار تو این دنیا نبود زمزمه کرد:«با خواهرم اومدم!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_وقتی بسته رسید شما کجا بودید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صحنه ی دوم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر عروس_من پیش داماد بودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدم زنان تو اتاق راه افتادم و گفتم:«چرا داماد پیش عروس نبود؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صحنه ی سوم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر عروس هیچ جوابی نداشت و فقط میخ دیوار رو به روش بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صحنه ی چهارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدمتکار_نمیدونم والا آقا! آقای داماد وقتی لاله خانم تو اتاق عقد بودن،یهو زد بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_کی بسته رو رسوند به عروس خانم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صحنه ی پنجم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواهر عروس زد زیر گریه و گفت:«شوهر احمق من!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صحنه ی ششم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شما از کی بسته رو گرفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داماد خانواده که پسر آروم و سر به زیری بود گفت:«والا آقا از پیک موتوری!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_صورتشو دیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نخیر آقا! کلاه داشت.فقط گفت بسته رو برسونم به عروس خانم!یه هدیه ی ویژه اس واسه تبریک عقدش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا عروسو تنها گذاشتین تو اتاق؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صحنه ی هفتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شقایق هق هق کنان گفت:«غلط کردم....غلط کردم.کاش منم بودم . باهاش میمردم.من احمق مثلا با داماد تنهاش گذاشتم.من چه میدونستم....»و گریه امانش نداد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صحنه ی هشتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چرا عروسو تنها گذاشتی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داماد همونطور که سرش پایین بود زیر لب گفت:«دستشویی داشتم!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرومو دادم بالا و گفتم:«یعنی اینقدر مهم بود؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو با خشم بلند کرد و گفت:«اگه مهم نبود زنمو،عشقمو،پاره ی تنمو تنها نمیذاشتم که گوشت قصابی تحویل بگیرم...من ابله...»و بغض مجال ادامه ی حرف بهش نداد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صحنه ی آخر....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_آقای ملکی خواهش میکنم خوب فکر کنید و به سوال آخر من جواب بدید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو بی رمق تکون داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشستم روی صندلی رو به روشو گفتم:«شما با کسی مشکل شخصی داشتید؟دشمنی ای،کدورتی،چیزی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی فکر کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پافشاری کردم:«خواهش میکنم خوب فکر کنید.خانواده ی شما یا شخص دختر مرحومتون با کسی حساب شخصی ای چیزی داشتن؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند لحظه فکر کرد و بعد با تردید گفت:«نمیدونم این میتونه کمک کنه یا نه ولی یه پسری بود به اسم احمد که همسایه امون بود.البته الآن از این محل رفته.خاطر لاله رو خیلی میخواست.منم موافق بودم با وصلتشون.با اینکه خیلی پولدار هم نبودن ولی مردم آروم و با محبتی بودن.بعدم با خودم فکر کردم خودم زیر بال و پرشو میگیرم دیگه.یه روز اومد پیشم گفت دارم میرم سربازی.تا برگردم لاله رو عروس نمیکنی؟منم گفتم نه.برو خیالت راحت.لاله مال خودته!راستش یه سال بیشتر از سر بازیش نگذشته بود که مجید اومد خواستگاری لاله.منم دیدم موقعیتش خوبه لاله رو شوهر دادم.لاله هم که قضیه ی احمدو نمیدونست.منم راستشو بخوای اصلا احمدو یادم رفته بود.این شد که لاله رو دادم رفت.شب نامزدیش بود که واسه بار آخر دیدمش که به درخت جلوی خونمون تکیه داده بود و گریه میکرد.خدا وکیلی خجالت کشیدم ازش ولی به روی خودم نیاوردم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبهامو گزیدم.یعنی کار اینه؟این که عاشقش بوده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قلم و کاغذمو گذاشتم جلوی آقای ملکی و گفتم:«آقای ملکی هر آدرسی ازش دارید بنویسید!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقای ملکی با ناراحتی گفت:«این پسر قاتل نیست!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زل زدم تو چشماش و با تحکم گفتم:«از نظر من همه قاتلن،حتی شما!مگه اینکه خلافش ثابت بشه!» و بی توجه به قیافه ی جا خورده اش از اتاق زدم بیرون و راه افتادم به سمت خروجی.ماهان که منتظرم بود،دنبالم راه افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چی شد بنیامین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_هیچی!فعلا یه سر نخ کوچیک دستمو گرفته.این بی شرف انگار خیلی زرنگ نبوده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماهان دنبالم دوید و گفت:«حالا چی میشه؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_میریم سر وقتش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زنگ رو فشردم.خبری نشد!ای بابا....دوباره با تمام قدرت زنگو فشار دادم!صدای غر غری اومد و بعد صدای پیرزنی که بلند گفت:«اومدم بابا...اومدم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و چند لحظه بعد صدای خش خش دمپایی به گوش رسید و در باز شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرزن با دیدنمون چادرشو جمع و جور کرد و گفت:«بفرمایید!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارتمو در آوردم و گرفتم جلوش:«سرگرد روشن از دایره ی جنایی!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمی کرد و نگاه از کارت گرفت و گفت:«نپرسیدم کی هستی،پرسیدم امرت چیه پسرم!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم و کارتو برگردوندم سر جاش و گفتم:«مادر پسرت خونه اس؟احمد اقبالی!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیرزن انگار سر دلش باز شد که با ناله گفت:«ای مادر این پسر بود و نبودش که فرق نداره.عین جنازه افتاده کنج خونه.نمیدونی پسرم یه هفته اس شده عین میت! ده کیلو لاغر کرده بچم!هرچیم میپرسم چته چیزی نمیگه.از وقتی اومدیم تو این محل اینجوری شده مادر!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم و نگاه مرددی به صورت درهم ماهان انداختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_مادر پسرت این چند روز،مثلا دیشب از خونه بیرون رفته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه مادر!میگم عین جنازه اس. نا نداره بلند شه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر کردم شاید وقتی مامان باباش خواب بودن رفته.بالآخره ساعت 10-11 بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبمو تر کردم و گفتم:«میتونیم ببینیمش مادر؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیرزن با مهربونی ما رو دعوت کرد داخل.راستش یکم مردد شدم که جلوی این پیرزن ببرمش! یا ا... گویان من و ماهان وارد اتاق شدیم. یه اتاق 15 متری ساده.سماور یه گوشه قل قل میکرد و گوشه ی دیگه یه پاره استخون روی تشک دراز بود و یه حوله روی پیشونیش بود.از همینجاهم لرزش دستاش محسوس بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماهان از پشت بازومو گرفت و آروم زیر گوشم گفت:«کار این نیست بن!بیا برگردیم!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم برم جلوتر که ماهان محکمتر گرفتم و خشن زیر گوشم گفت:« روانی اگه الآن بهش بگی اون دختر مرده اینم جادر جا میمیره.ولش کن این بیچاره رو!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازومو محکم بیرون کشیدم و رفتم جلوتر.پیرزن هم وارد اتاق شد و من صدای نفس بلند و عصبانی ماهانو شنیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بشینین مادر. بشینین یه چایی بریزم براتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار پسره نشستم.عرق از سرو روش میریخت و خواب بود.چشمامو روی هم فشردم.خدایا اینبارو بیخیال وظیفه ام میشم!خودت رحم کن...و بی درنگ از جا بلند شدم و از اتاق زدم بیرون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوار ماشین بودیم و داشتیم بر میگشتیم.آرنجمو گذاشتم روی شیشه ی نیمه پایین و کلافه گفتم:«کار کیه ماهان؟کار کیه؟» و دستمو گذاشتم روی چشمام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای ماهان یه شوک قوی بهم وارد کرد:«کار داماده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو یه ثانیه برگشتم طرفش.خونسرد داشت به جلوش نگاه میکرد.بهت زده گفتم:«چی میگی؟منظورت چیه؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این کتاب درسایت نگاه دانلود آماده شده است

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

www.negahdl.com

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماهان با نگاهی به شیشه ی بغل آهسته ماشینو زد کنار.دنده رو خلاص کرد و ترمز دستی رو کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبانی از لفت دادنش داد زدم:«چرا حرف نمیزنی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماهان با صدای دادم پرید و رنجیده گفت:«قار قار کلاغ!چه مرگته خوب؟میگم دیگه!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_واسه چی اون حرفو زدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماهان روبه من جابه جا شد وبا نفس عمیقی گفت:«دیشب که رفتم اونجا داماد حیرون بود!یعنی من زیر نظرش داشتم.همش میزد به صورتشو کلافه راه میرفت.گاهی هم سرشو میزد به دیوار. یه جاهم دیدم که رفت توی اتاق عقدو همه چیزو بهم ریخت.دستای عروسو گرفت و بوسه بارون کرد.میدونی بن این یه شکه اما...»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند بار پلک زدم...چی درسته خدایا؟!سعی کردم همه ی حرفای داماد و بقیه رو تو ذهنم مرور کنم. یه جا انگار قطار ذهنم که با سرعت میرفت،ترمز زد!جرقه ای توی ذهنم زده شد.آره خودشه!پدر عروس گفته بود که موقع تحویل بسته به عروس،داماد پیش خودش بوده،ولی داماد گفت که رفته بوده دستشویی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع به ماهان گفتم:«تند برو آگاهی!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_خوب،حرف بزن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مجید دستاشو گذاشت روی میز و خونسرد گفت:«چی بگم؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.