رمان دوئل حقیقت ،جلد دوم رمان لرد سوداگران هست. داستان روایت گر زندگی دو پسر جوان شخصیت اول جلد لرد سوداگران(مرداس) است که به دنبال یافتن حقیقت زندگیشون هستن. زندگی ای که بخاطر غفلت مرداس، پدرشون به دو جبهه ی مخالف تبدیل شده و این دو برادر برای دونستن حقیقت و رازهای پنهانی شون باید رو در روی زندگی هم قرار بگیرن، جدالی سخت برای سرفراز بیرون اومدن از این دوئل پیش رو دارن. و موانعی رو که دشمنان و دوستان بر سر راهشون قرار میدن، قراره پشت سر بذارن. حال باید دید بین جدال حقیقت و دروغ کدوم برنده نهایی هست؟

ژانر : پلیسی، جنایی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۵۰ دقیقه

مطالعه آنلاین دوئل حقیقت (جلد دوم لرد سوداگران)
نویسنده:tromprat

خلاصه :

رمان دوئل حقیقت ،جلد دوم رمان لرد سوداگران هست.

داستان روایت گر زندگی دو پسر جوان شخصیت اول جلد لرد سوداگران(مرداس) است که به دنبال یافتن حقیقت زندگیشون هستن.

زندگی ای که بخاطر غفلت مرداس، پدرشون به دو جبهه ی مخالف تبدیل شده و این دو برادر برای دونستن حقیقت و رازهای پنهانی شون باید رو در روی زندگی هم قرار بگیرن، جدالی سخت برای سرفراز بیرون اومدن از این دوئل پیش رو دارن.

و موانعی رو که دشمنان و دوستان بر سر راهشون قرار میدن، قراره پشت سر بذارن.

حال باید دید بین جدال حقیقت و دروغ کدوم برنده نهایی هست؟

سخن نویسنده:

دوستان عزیز جلد دوم لرد سواداگران رو تا حدی که میشه مستقل مینویسم که اونقدرا وابسته به جلد اولش نباشه؛ ولی خب نمی‌تونم همون شناخت رو که از مرداس تو لرد نشون دارم ،تو جلد دوم هم بیان کنم.

اگر دوست داشتین جلد اول( لرد سوداگران) رو هم مطالعه کنید.

***

به درخت کنار جدول تکیه دادم. چشمم به خورشید خیره مونده بود. آخرین لحظات زندگیش بود، رو به سرخی می‌رفت .بدون پلک زدن قطره های اشک رو صورتم می‌ریخت.

سرم و پایین آوردم و به کپه خاک برآمده خیره شدم. نسیم خنک باد، گلبرگای گل رو حرکت می‌دادن

تاجای بزرگ، گل گلایول اطراف خاک بود .اعماق قلبم چیزی خالی شده بود، یه حفره عمیق ! توخالی شده بودم از رفتنش...

تو این دنیا کسی رو به جز اون نداشتم. تولدش بود. بدون اینکه فکر کنم و ببینم چرا حالش انقدر بده، تنهاش گذاشتم. حتی برای آخرین بار نتونستم ببینمش. انگشتام و محکم روی چشمم فشار دادم تا شاید از دردش کمی ،کم بشه. صدایی از پشت سرم باعث شد از فکر دیروز خارج شم:

_مادرت زن خیلی خوبی بود. به من پناه آورد تا بتونه از تو محافظت کنه.

نمی‌تونستم حرف بزنم ،تمام تنم از خشم نفرت می‌لرزید. اون مرد مادرم رو ازم گرفته بود تمام زندگیم رو نابود کرده بود، وجود اون باعث شده بود مادرم قلبش ضعیف بشه. برگشتم و با سرعت به سمت ماشین دوییدم؛ ولی صدای استاد سرخ مثل پتکی تو سرم خورد:

_اون برادر دو قلوت رو هم کشت تا کسی نتونه جلوی رسیدن به قدرتش رو بگیره.

دستم از روی دستگیره ماشین سر خورد، من برادر داشتم.تکیه گاهی که همیشه ازش بی بهره بودم. یه قل ،یه زندگی دو نفره، یه همراه، یه پشتیبان...

چشمام رو با درد بستم و دستام رو مشت کردم. چرا الان باید بفهمم تا این حد تنهام؟

مرداس اسمی بود که تو سرم اکو می‌شد ،کسی که هم مادرم و هم برادرم رو ازم گرفت...

مقدمه:

زندگی رودیست در جریان

چه با من و..... تو

چه بدون من و تو

آغاز سرنوشت جدایی بود و غم

آغازی سراسر مبهم و رازآلود، برای من و تو

سرنوشت میان من و تو دیواری بلند از فاصله ها کشید.

دیواری بلندتر از ارتفاع آسمون ،کدر آبی

درد عمیق از دست دادنت از روز اول که چشم گشودیم، بارها به صورتم سیلی زد

وجودم سرتاسر پر از سیاهی و غم کرد. امیدی به بودنت نیست. امیدی به داشتنت نیست...

امیدی به زنده بودن و زندگی کردن، بدون تو مقدور نیست...

این بازی رو باید تموم کرد. شاید بهای گزافی را بر روی شانه هایم به جا بگذارد؛ اما خیلی وقت است تصمیم رو گرفته ام...

***

جلوی آیینه قدی ایستادم و دوباره لباسم و مرتب کردم. دلم نمی‌خواست جلوی استاد بی نظم به نظر برسم .لباس سفید رو باز کردم و دور کمری شلوارم لوله کردم. آستیناش و بهم گره زدم .شمشیر اهدایی استاد رو برداشتم. حکاکی روی غلاف سفیدش رو خیلی دوست داشتم. خود استاد برام انجام داده بود. تیغه رو که از غلاف بیرون کشیدم، صدای استاد سرخ تو سالن پیچید. برگشتم سمتشون:

_بهت گفته بودم هنوز آمادگی نداری!

_ولی...

_ساکت باش داتیس

شمشیر رو سرجاش گذاشتم و دو زانو جلوی استاد نشستم . درست می‌گفتن من حق استفاده از وسیله ای رو نداشتم که هنوز بهش مسلط نیستم.

_اینطوری بهتر شد ،پسرِ حرف گوش کنِ من!

_ممنون استاد!

سرم و کمی بالا اوردم. استاد جلوی آیینه ایستاده بود و تو فکر فرو رفته بود. این رو می‌تونستم از پریدن پلکش بفهمم. تینا می‌گفت بالای صد سالشونه؛ ولی نمی‌تونستم باور کنم انقدر عمر کرده باشن و با این اقتدار بایستن.

_داتیس؟

دوباره سرم رو پایین انداختم و دستام رو مشت کردم تا به خودم مسلط باشم. نمی‌خواستم این بار توی تمرین شکست بخورم.

_بله استاد؟

_امروز می‌تونی بری مادرت رو ببینی.

_ممنونم ازتون استاد!

سرش رو تکون داد. با اشاره دستش بهم فهموند می‌تونم همین الان برم. به دو از سالن خارج شدم. یه هفته ای می‌شد که مادرم رو ندیده بودم. دلم پر می‌زد که برم پیشش، از ته دلم خوشحال بودم که می‌خواستم سریعتر ببینمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع دوش گرفتم. به کمدم نگاهی انداختم؛ ولی درست نمی‌دونستم چی بپوشم که به نظر مادرم خوب بیاد ؛ ولی نمیخواستم لباسی باشه که خالکوبی جدید رو ببینه. استاد گفته بود کسی نباید این اژدهای سفید رو ببینه وگرنه جونمون به خطر میوفته. با شنیدن صدای در برگشتم عقب.تینا به آرومی به سمتم اومد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام داتیس خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_تینا الان کار دارم .میخوام برم پیش مادرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمهاش تو هم رفت. جلوی کمد ایستاد و تیشرت و از دستم کشید. اول به دستش بعدم به چشماش خیره شدم. چطور به خودش جرات میداد که اینطوری با من برخورد کنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_داتیس،خجالت نمیکشی! پسر بچه نیستی که انقدر مامانی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اعصابم بهم ریخت. حق نداشت به مادرم توهین کنه. کنارش زدم و سریع لباس دیگه رو انتخاب کردم و پوشیدم. از ویلا بیرون زدم. جلوی در راننده جدید کنار ماشین ایستاده بود. مشکوک بهش نزدیک شدم. در و باز کرد و منتظر شد؛ ولی من بهش خیره مونده بودم ،استاد چیزی درمورد راننده جدید نگفته بود .چشماش برق عجیبی داشت. کمی عقب تر رفتم. گوشیم و دراوردم و شماره استاد رو گرفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام استاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_داتیس رفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه هنوز، ببخشید مزاحم شدم.استاد شما راننده جدید اوردین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_اره ،ادرس و هم بهش بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_بله چشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_زود برگرد ،بهشم تاکیید کن حق نداره هیچ جا وسط مسیر نگه داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_حتما!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوار ماشین شدم؛ ولی از نظرم سیاوش راننده بهتری بود. نفس عمیقی کشیدم. مهم نبود الان مهم این بود که دارم میرم تا مادر عزیزم و بعد دو هفته ببینم .از پنجره به خیابون خیره شدم. ویلا وسط جنگل بود و کمتر موقعی ما حق داشتیم بیاییم بیرون؛ ولی همینکه استاد به ما لطف داشت و بهمون پناه داده بود، خیلی بود. من همیشه سپاس گذارش بودم که به من تعلیم می‌داد و دوست داشت جانشینش باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سنگینی نگاهی رو حس کردم. به آیینه نیم نگاهی انداختم. چشماش بقدری کدر بود که نمیشد ازش چشم گرفت. عین یه چاله سیاه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_استاد سرخ فرمودن تولد مادرتونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عرق سردی رو پیشونیم نشست. چرا این آدم حس بدی رو با هر حرف و نگاهش منتقل می‌کرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو تکون دادم ؛ ولی من حق نداشتم هیچوقت براش هدیه ای بخرم. از این موضوع ناراحت بودم ولی استاد گفته بود برای امنیت خودمونه که اینطور جدامون کرده و نمی‌خواد مادرم آسیب ببینه. همین برای من کافی بود که مادرم در سلامت کامل و امنیت زندگی کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکرم درگیر بود که چیکار کنم مادرم خوشحال بشه ؛ ولی ما اون قدرا کنار هم زمان نمی‌گذرونیدم که علایقش رو بدونم. اون همیشه من رو سیراب از محبتش می‌کن؛ ولی من هیچ وقت نتونستم غم زیاد توی چشماش رو کم کنم. از نظر خودم پسر بی مصرفی بودم برای تک فرشته ای که داشتم. ماشین جلوی خونه کوچیکی نگه داشت. خواستم پیاده بشم که راننده جدید مانعم شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- استاد عرض کردن چون تولد مادرتونه، این دسته گل رو براتون بگیرم تا بتونید به مادرتون هدیه بدید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمام برق زد. استاد فکر همه چیز رو می‌کرد. می‌دونست دوست دارم مادرم رو خوشحال کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع دست گل رو برداشتم و به سمت در خونه رفتم. زنگ زدم و متنظر شدم راضیه بیاد در رو باز کنه. در با صدای تیکی باز شد و راضیه خانم رو دیدم. پیرتر از همیشه به نظر می‌رسید؛ ولی انگار قصد بازنشستگی نداشت. چشماش نم اشک گرفت و بهم خیره شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الهی فدای قد و بالات بشم پسرم. چرا دیر به دیر سر می‌زنی! مادرت چشماش خشک شد به در خونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشم سعیم رو می‌کنم. حالشون خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گوشه چادر قطره اشک روی صورتش رو پاک کرد. دستاش می‌لرزید. کمی عقب رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی بگم مادر، هر روز و هر شب گریه می‌کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دسته گل رو محکم گرفتم تا عصبانیتم تو صورتم مشخص نشه. مادر عزیزم برای مردی گریه می‌کنه که ما رو رها کرده و رفته پی زندگی خودش. یه روز تو زندگیم مونده باشه، انتقام هر قطره اشک مادرم رو ازش می‌گیرم. خ*ی*ا*ن*ت اون باعث شد قلب مادرم به درد بیاد. راضیه خانم کنار رفت. به سمت پله ها رفت. اتاق مادرم طبقه دوم رو به پارک بود. خونه محقر و کوچیکی بود. دلم می‌خواست از اینجا می‌بردمش؛ ولی امکان خروج خودمم نبود، چه برسه بردن مادرم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تقه ای به در زدم و متنظر شدم. صدای ضعیف مادرم اومد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بفرمایید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد اتاق شدم. پشتش به من بود و خیره به پنجره. دسته گل رو روی تخت گذاشتم و جلوی پاش نشستم. ب*و*س*ه ای روی دستاش زدم. سرش و به سمتم خم کرد و عمیق بو کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرداس؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم چشمام رو محکم بهم فشار دادم. وقتی می‌اومدم همیشه این طوری ازم استقبال می‌کرد. برام گفته بود چشمام شبیهشه ؛ ولی نفرت انگیز بود که مادرم با هر بار دیدنم، یاد اون بی غیرت می‌افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مادر خواهش می‌کنم. کی قراره فراموشش کنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکاش از گوشه چشمش جاری شد. صورت نازنینش چروک افتاده بود. دستم رو دراز کردم و اشکاش رو پاک کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مادر گلم. عزیز دلم چرا آخه با خودت این طوری می‌کنی! فدای قطره قطره اشکت بشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشتای نحیفش رو نرم لای موهام کشید. هیچ وقت نخواسته بود از اون مرد حرف بزنه. به جاش استاد همه چیز رو برام روشن کرده بود. که کی هستم و پدرم کی بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داتیس. پسرم چرا این قدر دیر میای اینجا پیشم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامانه خوشگلم می‌دونی که استاد سر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اسمشم نیار!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مادر من ایشون جون مارو نجات دادن و به من لطف کردن آموزشم دادن. بیست ساله به ما پناه دادن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برق نفرت از تو چشماش مشخص بود ؛ ولی من هیچ وقت نفهمیدم چرا مادرم این قدر متنفره از استادی که مارو نجات داده. تحمل این رفتارش سخت بود. نمی خواستم هیچ کدومشون بهم بی احترامی کنن؛ استاد مثل پدر برای من بود. اسطوره رفتار و الگو زندگیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اسمشم نیار داتیس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مادر کی قراره به من بگید که دقیقا چی شده که این همه از استاد سرخ متنفرید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستام و پس زد و بلند شد از جاش ؛ ولی نگاهش ثابت موند. رد نگاهش و گرفتم و به دسته گل رسیدم. آروم بلند شدم و دسته گل رو برداشتم و جلوی مادرم گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تولدتون مبارک بانو ویدا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشماش گشاد شد و ناباور. فکر می‌کردم خوشحال بشه ؛ ولی رفتارای امروزش بیش از اندازه باعث می‌شد شک کنم که اتفاقی افتاده. تا به حال هیچ وقت مادرم رو این قدر پکر و بی حال ندیده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان اتفاقی افتاده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داتیس؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جونم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این گلا رو از کجا خریدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب به گل ها نگاه کردم بعد دوباره به مادرم. دسته گل ها رو دستش دادم و برگشتم سمت در:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- استاد به راننده جدید گفته بود امروز تولدته به همین مناسبت. راننده برات گل خرید من برات بیارم. بیا بریم پایین، راضیه خانم نمی‌تونه بیاد بالا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم از اتاق خارج می‌شدم که آروم در حد زمزمه کردن فقط شنیدم که گفت اون از کجا می‌دونسته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم و کنار راضیه نشستم. داشت میوه پوست می‌کند. پیش دستی جلوم گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بخور پسرم. چقدر لاغر شدی! تو که سنی نداری ضعیف بشی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من کجا لاغرم. راضیه خانم به این غولیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتش مچاله شد. بدش می‌اومد از این حرفایی که به خودم می‌زد؛ مثل دایه برام بود. بلند خندیدم. برای من که تنها با سلاح ها روزام رو می‌گذرونم، همین سر به سر با پیرزن گذاشتن خیلی بود. مامان کنارم نشست. عاشقانه می‌پرستیدمش. زیباتر از این زن هیچ جا ندیده بودم. حتی تارهای نقره‌ایش هم چیزی ازجذابیتش کم نکرده بود. با تک خندش از تو فکر در اومدم. چشماش هم می‌خندیدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داتیس، نمی‌خوای چنگال رو بدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خودم اومدم که چنگال رو بهش نداده بودم بتونه خیار برداره. سریع بهش دادم و نفسم رو آه مانند بیرون فرستادم. دستش رو دستم نشست که برگشتم بهش نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی شده پسر گلم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان چرا هیچ وقت نخواستی برام از گذشته بگی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هاش خیس شد و دستش رو برد سمت گردنبندش. سرش رو بغل کردم. هیچ وقت نشده بود بتونیم بشینیم و درست درمورد گذشته حرف بزنیم. من از پدرم فقط یه اسم می‌دونستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من رو ببخش داتیس عزیزم. خیلی وقته نبودی، دلم برات خیلی تنگ شده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای راضیه خانم برگشتم سمت در و از مادرم جدا شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پسرم نمی‌خوای به این رانندت بگی بیاد داخل. حداقل یه لیوان چایی بخوره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شدم و سریع در خونه رو باز کردم. راست می‌گف؛ بنده خدا چند ساعت بود رانندگی کرده بود. روی کاپوت نشسته بود و خودش ر و باد می‌زد. با دیدن من سریع به سمتم اومد. یه جور با اقتدار بود بهش نمی‌خورد راننده شخصی باشه یا محافظ! رو بهش گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید آقا. بیایید داخل من می‌خوام زمان بیشتری کنار مادرم باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو تکون داد و همراهم داخل خونه شد. بیشتر وقتم رو کنار مادرم بودم .براش از استاد گفتم از تینا و رفتارای مسخرش .مادرم از تینا خوشش نمی اومد ؛ ولی تو سکوت به حرفام گوش می‌داد. عاشق همین صبرش بودم. با صدای راضیه خانم رفتم تو آشپزخونه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پسرم نمی‌تونی این بشقابا رو بچینی رو میز؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حتما!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم میز رو می‌چیدم که سنگینی نگاه راضیه خانم رو حس کردم. برگشتم و نگاهی بهش کردم و خندیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی شده؟ دارم می‌میرم بهم لبخند می‌زنید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگو پسرم. ان شاءالله صد سال عمر کنی کنار مادرت. خوشگل که هستی چشم دشمنات کور!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راضیه خانم جوری می‌گی انگار من دختر بیست سالم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند از رو لبش کنار رفت و به میز خیره شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پسرم می‌خواستم بهت بگم بیشتر به مادرت سر بزن. خیلی تنهاست ...راستش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بشقاب از دستم سر خورد و با صدای بدی روی سرامیک خورد شد. سلامتی و حال مادرم از همه چیز مهم تر بود. نکنه اتفاقی افتاده و نمی‌خواد بهم بگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی شد پسرم؟ وای خدا مرگم بده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای جیغ مادرم باعث شد بهش خیره بشم. می‌خواستم بفهمم راضیه خانم چی می‌خواست بگه. با این حواس پرتی مادرمم ترسوندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داتیس.پسرم چی شد؟ پات!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پایین رو نگاه کردم یه تیکه از بشقاب تو پام رفته بود.خواستم حرکت کنم که دست محکمی رو شونم نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم و به راننده نگاه کردم. عمیق با چشم های نافذش بهم نگاهی انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سرجات بمون پسر تا خورده شیشه ها رو جمع کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دولا شد و تیکه های بزرگ رو جمع کرد و دمپایی جلوم گذاشت. پام کردم و از آشپزخونه خارج شدم. جلوی پام نشست و با دقت زخم رو ضد عفونی کرد. فکر نمی کردم اینکارا رو هم بلد باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنونم آقا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش و تکون داد و جعبه کمکا رو برد تو آشپزخونه. مامان کنارم نشست و دستم رو محکم نگه داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داتیس چی شد؟ راضیه حواسش نبود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه مامان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به من نگاه کن پسر!م

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیره شدم تو چشمای میشی رنگش. نگرانی توشون موج می‌زد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیگه نگاهت رو از من نگیر پسرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان خواهش می‌کنم. من نمی‌خوام با دیدن من همش یاد اون مردتیکه بی غیرت بیافتین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتم از ضرب سیلی به سمت چپ مایل شد. این اولین بار بود که مادرم دست روم بلند کرده بود. قلبم محکم به سینه‌ام می‌کوبید. نمی تونستم درک کنم چرا! یعنی انقدر عاشق مردی بود که رهاش کرده. شوکه بودم؛ اون قدری که حتی نمی‌تونستم از واکنش سریعش پلک بزنم. برنگشتم بهش نگاه کنم ؛ ولی سراسیمه کنارم نشست و با دستاش صورتم رو گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داتیس...من...معذرت می‌خوام پسرم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو جلوش گرفتم که سکوت کنه. چشمام رو بستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان نباید عذر بخوایید. اشتباه از من بوده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پسرم تو داری زود قضاوت می‌کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی رو مادر من؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همه چیز اون طوری که تو فکر می‌کنی نیست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس چرا برای من نمی‌گی چی شده؟ چرا همسرت ما رو رها کرده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکوت کرد. طبق معمول که نمی خواست حرف بزنه. عصبی از جام بلند شدم و جلوی طاقچه ایستادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگر حق من نشنیدن حقیقته، پس بذار آزادانه قضاوت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون زدن هیچ حرف دیگه ای به سمت در رفتم. نمی تونستم بیشتر از این بمونم و تحمل کنم. راضیه خانم جلوم رو گرفت ؛ ولی من باید برمی‌گشتم پیش استاد.فقط اون من رو درک می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجا میری پسرم شام نخورده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید برگردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شبتون خوش. مامان فردا هم میام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انقدر ازم دلخور بود که هیچی نگفت. بدون هیچ حرف دیگه ای خارج شدم. راننده با سرعت حرکت می‌کرد. دلیلش رو نمی دونستم ؛ ولی خیلی خوب بود برای اعصاب بهم ریختم. نیاز داشتم خودم رانندگی کنم ؛ ولی حالا که اجازه اش رو نداشتم. همینم خوب بود. هوا تاریک و خنک بود شیشه رو پایین دادم و دستم رو بیرون بردم. به پرنده ای که ازادانه پرواز می‌کرد و بال می‌زد خیره شدم. کاش می‌شد منم آزاد و رها از این همه بند با مادرم می‌رفتم یه جای دور تا شاید دلیل اون همه شکاف عمیق گذشته رو بفهمم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داریوش:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی تاب سفید رنگ نشستم و به بید مجنون خیره شدم. آرامگاه خواهر کوچیکم اینجا بود؛ تنها مکانی که بهم آرامش زیادی می‌داد، همین جا بود. صدای داد پاشا پرده گوشم رو اذیت می‌کرد. همیشه مزاحم خلوتم می‌شد. کاش نمی اومد خونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو کدوم خیالی سیر می‌کنی داداش گلم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خفه پاشا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوه اوه. باز آمپول هاریت رو سر وقت نزدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شدم از جام. که سریع به سمت دیگه حوض دویید. دلت دنبال بازی می‌خواد خرس گند؟! نشونت می‌دم!سریع با گام های بلند خودم رو بهش رسوندم و از گردن گرفتمش. کوبیدمش به درخت کاج. صورتش از درد مچاله شد و سعی کرد کمی خودش رو عقب بکشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخ داریوش دستت بکشنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشمر و نزدیکش بردم و با آرامش زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی زر زدی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شکر خوردم. ولم کن ترو خدا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به قول بابا. خدا مرده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اه بسه دیگه گردنم ترکید. ول کن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه بار دیگه محکم کوبیدمش به دیوار بعد ولش کردم که آه و نالش بلند شد .خیره شدم بهش. که چشم هاش متوجهم شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داریوش بعضی وقتا مثل یه جگوار نگاه می‌کنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- طعمه لذیذی هستی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خف...نشو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی از ابروهام رو تاب دادم. پاشا ازم فقط چند ماه کوچیک تر بود. به سمتش یورش بردم که سریع بلند شد و به

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمت خونه رفت. کنار باباش نشست و برام زبونش رو درآورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زشته پاشا! زبونت رو بکن تو. داریوش با این چیزا تحریک نمی‌شه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو پرهام با اینکه کور بود ؛ ولی انگار همه چیز رو می‌دید. حتی به عصا احتیاجی نداشت. اسطوره من تو استقامت بود؛ حتی بیشتر از بابا برام مهم بودن. آزاده خانم صدامون کرد که بریم شام بخوریم. پاشا با فاصله زیادی از کنارم رد شد و رفت تو خونه. عمو دستش رو روی شونم گذاشتم و نگهم داشت. سوالی برگشتم طرفشون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داریوش پسرم، می‌دونی که بابات تحت فشاره؛ کمی مراعات کن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی من دیگه بچه نیستم که رفتارش با من این طوریه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صبر داشته باش خبرای خوبی تو راهه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عمو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا بریم تو خونه بعدا برات تعریف می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد خونه شدیم. همه دور میز نشسته بودن و منتظر ما بودن. کنار ملیکا نشستم و رو به روی نگین. از نظرم دختر نچسبی بود. علاقه خاصی داشت سوهان روح باشه، درست مثل پاشا. برعکس ملیکا که دختر آرومی بود و شوخی و حتی خنده‌اش به جا بود. به ماهی تو بشقابم خیره شدم. حال بهم زن ترین غذا ماهی و میگو بود. خواستم از سر میز بلند شم که در خونه باز شد. بابا تو چارچوب در ظاهر شد صورتش داد میزد خسته‌اس. بیشتر موهاش سفید شده بود ؛ ولی هیچی برام درد آورتر از نگاهش نیست که تا عمق وجودم رو می‌سوزوند. سلام کوتاهی کرد و به سمت اتاقش رفت. هیچ وقت ندیدم تو خونه به جز عمو کسی بتونه بیشتر از یه کلمه باهاش حرف بزنه. دوباره همه مشغول خوردن غذا شدن. زندگی من و بابا درست مثل مرده ها بود. زامبی وار و از نظر من تکراری!هیچ کسم دخالت نمی کرد؛ یعنی حق دخالت نداشتن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست عمو که رو دستم قرار گرفت سرم چرخوندم و به چشم های بسته‌اش خیره شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داریوش .چرا چیزی نمی خوری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گرسنه نیستم عمو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رونیکا: داریوش.شامت رو بخور. این طوری از بین میری. من هر بار می‌بینمت هیچی نمی‌خوری. چطوری از پس تمرینات بابات برمیای!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به زن عمو نگاه کردم. نمی تونستم رو حرفشون حرف بزنم. همیشه برای من جای مادرم رو پر کردن. مادری که هیچ وقت کسی حق نداشت درموردش حرف بزنه. فقط تا وقتی خانم جون زنده بود، یه سری چیزا درموردشون شنیده بودم ؛ ولی یکی از آرزوهام بود که بتونم درمورد گذشته اطلاعاتی کسب کنم. این طور که عمو غیر مستقیم گفته بود، دشمنی پدرم با استادشون باعث دزدیدِ شدن مادرم و برادرم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاشا: داریوش پایه هستی با بروبچ استخر بریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومدم حرف بزنم که صدای خشک بابا از پشت سرم مانع جواب دادنم شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دندونام رو با قدرت بهم فشار دادم. انگار من زندانیش بودم که حتی نمی ذاشت بیرون برم. خوبه همه فکر می‌کنن دخترا آزادی دارن. سرم و بالا آوردم و بهش خیره شدم. کوه آتشفشان درونم درحال انفجار بود که اخم هاش بیشتر گره خورد. انگار انتظار نداشت که بخوام جلوش وایسم و بخوام باهاش مخالفت کنم. نمی‌خواستم جلو جمع عصبی بشم و دعوا کنیم؛ ولی حرف بعدش حالم و بدتر کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من و تو در این مورد حرف زدیم داریوش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبی از پشت میز بلند شدم. که صندلی با صدای بدی برگشت. دست هاش مشت شد و خیره بهم شد از اینکه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انقدر شبیهش بودم متنفرم. چشماش تیره و طوفانی شد. منم یه صبری داشتم و حدی نمی خواستم کوتاه بیام در مورد حق آزادیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره تو حرفات رو زدی. منم گوش کردم و انگار باید تمام عمرم بگم چشم. من آزادم؛ سنم هم قانونیه تو نمی‌تونی برای زندگی من دیگه تصمیم بگیری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شد و میز رو دور زد. رو به روم ایستاد. نمی خواستم بترسم ؛ ولی قلبم تند و بی وقفه تو سینم می‌کوبید. می دونستم الان منفجر میشه چشماش رو خون گرفته بود. دستش که بالا اومد چشمام رو بستم ؛ ولی اتفاقی نیوفتاد. به آرومی لای پلکم و باز کردم و به دستش خیره شدم که تو هوا مونده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو پرهام بین من و بابا ایستاده بود. انگار سطل آب یخ روی سرم ریختن. دلم نمی خواست جلو بقیه با بابا دعوا کنم؛ ولی داشتم زیاده روی می‌کردم. انگار نمی فهمیدم اگر من دعوا کنم، همه چیز برعکس تموم میشه. تجربه بهم ثابت کرده بود بابام اصلا منطق نداشت که بتونه درکم کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو: مرداس بهتره بری بخوابی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا عمیق به صورت عمو خیره بود. بعد با سرعت از خونه بیرون زد. سرم رو پایین انداختم . بی احترامی کرده بودم به پدری که تمام این سال ها هر کاری کرد تا من مثل مادر و سها آسیب نبینم. به آرومی برگشتم سمت راه پله. حتی روی نگاه کردن به عمو و بقیه رو نداشتم. زن عمو صدام کرد ؛ ولی صدای عمو مانعش شد. تو اتاقم رفتم و در رو قفل کردم. نیاز داشتم کمی تو خودم باشم. کاش می‌شد ماهم مثل بقیه زندگی عادی داشتیم ؛ ولی چرا هیچ وقت، هیچ ای کاشی به واقعیت تبدیل نمی شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به عکس عقد عمو نگاه کردم. این تنها عکسی بود که از مادرم داشتم. زن عمو می‌گفت اون موقع من و داداشم رو باردار بود. عکس سها رو در آوردم و کنارش گذاشتم. رو شکم خوابیدم و بهشون خیره شدم. شباهتشون خیلی بود. انگار عکس بچگیای مادر بود. فرشته کوچولو زیبایی بود. شاید اگر زنده بود، بابا انقدر تلخ نمی شد. هیچ عکسی از برادرم نداشتم؛ فقط می‌دونستم دزدیدنشون. در اتاقم یه دفعه باز شد. هول شدم و عکس از دستم افتاد.عمو کنارم رو تخت نشست و سینی غذا رو جلوم گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رونیکا گفت هیچی نخوردی، برات یه چیز دیگه آماده کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به کباب نگاهی انداختم. میلی به خوردن غذا نداشتم. به جاش دلم می‌خواست خیلی چیزا رو از زبون عمو بدونم. بلند شد که به سمت در اتاق بره صداش زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عمو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من می‌خوام بدونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیمرخ به سمتم برگشت. انگار که می‌تونست همه چیز رو ببینه. به آینه خیره شد بود. دستی به صورتش و ریشش کشید. رو صندلی کنار پنجره نشست. پشت به من و متفکر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر می‌کنم آمادگی دونستن حقیقت رو داشته باشی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشتاق بهش خیره شدم. دلم می‌خواست دلیل نفرت عمیق چشم های پدرم رو بدونم. اینکه چرا من رو آموزش میده! قراره در آینده چه اتفاقی بیوفته؟ و کلی سوالای دیگه درمورد مادرم. مرگ خواهرم و اینکه چی شد که دزدیده شدن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این داستانی که می‌خوام برات بگم، مال زمان خیلی قبله داریوش. می‌دونی که پدر من استاد سرخ، یکی از سران مافیای ژاپنه. پدر من قصدش از اومدن به اینجا این بود که بتونه گروه مخفی خودش رو گسترش بده تا بتونه بقیه رقباش رو زمین بزنه. سازمانی رو تاسیس کرد. بچه هایی که تو خیابون ها بودن و والدینی نداشتن، به سازمان می‌آورد و جذبشون می‌کرد ؛ ولی بچه های بیچاره نمیدونستن تو چه دردسری افتادن. خیلی خوب بهشون می رسید وقتی می‌فهمید که مطیعش شدن، می‌فرستادشون به سازمان اصلی که تو یکی از جنگلای منطقه شمالی مازندرانه. پدر تو هم یکی از اون بچه ها بود ؛ ولی ورودش با برنامه ریزی خاصی بود که از قبل پدرم روش کار کرده بود تا به جای زیر دست بشه همه کاره. نفس عمیقی کشید و از جاش بلند شد .به سمت در اتاق رفت که با یه جهش از رو تخت بلند شدم و کنارش ایستادم. من می‌خواستم همه چیز رو بدونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فرصت بده داریوش! گفتن همه چیز، اونم یهو خیلی سخت؛ خیلی! خصوصا که بدونی خودت و تنها رفیقت که مثل برادرته موش آزمایشگاهی پدرت شدی که همون اسطورت بوده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به رفتنش خیره شدم. مطمئنم زندگی هیچ کس به پیچیدگی زندگی پدر من نیست. نمی خواستم ازم دلخور بمونه؛ می‌دونستم فقط من براش موندم و نمی‌خواد منم به دست استادش نابود بشم و سختگیریش برای همینه. برگشتم لب پنجره و به حیاط نگاهی انداختم. روی تاب سفید نشسته بود و سرش رو به مهتاب بود. از خونه بی صدا خارج شدم و به سمت حیاط پشتی رفتم. از صدای پام تکون ریزی خورد ؛ ولی چشماش رو باز نکرد. هیچ وقت اون قدر باهاش حرف نزده بودم تو این همه سال که بدونم. الان واقعا باید چی بگم! کمی با نوک دمپایی خورده سنگ ها رو حرکت دادم. نفس عمیقش نشونه این بود که عصبیه ازم. خواست از رو تاب بلند شه که رفتم جلوش مجبور شد دوباره رو تاب بشینه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهم نگاه کرد. انقدر این چشما نفوذ داشت، نمی تونستم بهشون خیره بمونم .سرم رو پایین انداختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید از کوره در رفتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم هاش از هم باز شد و به کنارش اشاره کرد. یکم با فاصله نشستم ؛ ولی دستش رو روی شونه‌ام گذاشت. نمی‌دونم ؛ شاید دلش برام می‌سوخت که سریع اونم تغییر موقعیت می‌داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به خاطر خودته این همه احتیاط!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌دونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش پشت گردنم نشست و محکم موهامر و نگه داشت. به نیمرخش خیره شدم که مهتاب روشن نشونش می‌داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به زودی خبرای خوبی میشه داریوش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنجکاو شدم بدونم منظور بابام چیه. بهش خیره شدم و خواستم سوال کنم که خودش ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صبر داشته باش به زودی می‌فهمی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیچی نگفتم و به دور شدنش خیره شدم. دقیقا حرف زدن من و بابام در همین حد بود. شاید کمتر از یه دقیقه. به سنگ قبر کوچیک خواهرم نگاهی انداختم. حتی نمی دونستم خواهرم چطوری کشته شده بود. زن عمو می‌گفت هیچ کس به جز بابام نمی‌دونه و اینکه هیچ کس جرات پرسیدنش رو نداره. چرا انقدر زندگی ما پیچیده و درهم بود!؟ حتی نمی‌دونستم تو گذشته چه اتفاقی افتاده بود و هیچ کس هم حقحرف زدن درموردش رو نداشت. تا زمانی که آفتاب بزنه رو تاب دراز کشیده بودم و به زندگی بیمحتوام فکر می‌کردم. انقدر همه چیز روتین و تکراری بود که رغبت نمی کردم از جام بلند بشم. با شنیدن صدای بابا از رو تاب پریدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داریوش. تا صبح اینجا بودی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به چشمای خون گرفتش خیره شدم. چه فرقی می‌کرد پدر من؟ تو خودتم سال هاست خواب نداری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به جا اینکه زمانت رو حروم کنی، بلند می‌شدی تمرین می‌کردی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی نیست بگه خودت داری وقتت رو چطور استفاده می‌کنی، که نگران وقت منی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- درسته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بلند شو زود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهش خیره شدم. آستین لباساش رو زد بالا و از پشت لباسش، شلاق بلندی رو از کمریش جدا کرد و تو هوا تابش داد. نمی‌دونم چرا اصرار داشت هر روز من با یه وسیله بجنگم وقتی علاقم رو می‌دونست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی من از سلاح های سرد خوشم نمیاد، بابا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کسی از علایقت نپرسید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو هوا شلاق رو تاب داد و روی شونه‌ام کوبید. دردش تا عمق وجودم تیر کشید دستم رو به کتفم گرفتم واز رو تاب سر خوردم. انتظار نداشتم بزنه وگرنه حتما جاخالی می‌دادم.صدای عمو از پشت سرش اومد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرداس داری چه غلطی می‌کنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو تعلیم من حق دخالت نداری پرهام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مردتیکه داری پسر خودت رو می‌زنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره می‌زنمش تا بفهمه وقتی بخواییم با اون اژدها رو به رو بشیم بهش رحم نمی‌کنه. حتی اگر بدونه این پسرا بچه‌های نوه دختریشن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شقیقه هام تیر کشید و سریع سرم و بالا آوردم. بابا از عصبانیت به خودش می‌لرزید ؛ ولی عمو با ارامش بهش خیره شده بود. از جام بلند شدم. استاد سرخ پدر عمو پرهام. با حرف بابام؛ استاد سرخ می‌شد پدربزرگ بابام. سرم تیرکشید چشمام از حدش گشاد تر شد. عمو پرهام دایی بابامه؟ دستم رو به تاب گرفتم تا سقوط نکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرداس، تا الان آموزش سلاحای سرد با من بوده. پس بهتره تو دخالت نکنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا بدون هیچ حرفی شلاق رو جلوی پای من رها کرد و از خونه خارج شد. به عمو نگاه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حقیقته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم سرش رو تکون داد و شلاق رو برداشت. بهم اشاره کرد دنبالش برم. بی هیچ حرفی بلند شدم و به سمت زیر زمین رفتیم. بابا اونجا رو محل آموزش درست کرده بود. نمی‌دونستم می‌خواستن از ما چی بسازن! یا دقیق بابا هدفش از آموزش من چیه؛ ولی می‌دونستم چیزای خوبی در انتظارمون نیست؛ همین طور که هیچ وقت نبوده. به عمو نگاه کردم که روی کنده کوچیک سفید رنگی نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عمو. ذهن من پر از سواله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بشین و تمرکز بگیر داریوش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباسم رو در آوردم و رو به روش نشستم. چشم هام رو بستم. تمام چیزی که تو ذهنم و حافظم بود این خونه بود و دیواراش. من هیچ مدرسه ای نرفتم. مسافرت خانوادگی نبوده. حتی صدای دریا رو هم نشنیدم که بتونم با اون به آرامش ذهنی برسم. هرکاری می‌کردم نمی شد تمرکز بگیرم. عصبی خواستم چشمام رو باز کنم که هجوم فشار هوا رو از پشت سرم حس کردم. کف دستم رو رو زمین گذاشتم و به جلو ملق زدم. ملیکا بود که با نیزه بهم حمله کرده بود عمو بلند شد و پشت سرم قرار گرفت. دستش و رو شونم گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید بدونی که هر استاد هنر رزمی با مسلط شدن به تمام حواسش. نمی‌تونه با هر کدوم هر چیزی رو حس کنه. حالا فکر کن مثل من کوری. فقط مراقب باش صدمه زیادی نبینی. تمام چیزایی که من و مرداس یادت دادیم رو به کار ببر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از بستن چشمام، چراغارو هم خاموش کرد؛ یعنی ملیکا هم می‌خواد بدون دید با من بجنگه! عمو بهم فرصت فکر کردن نداد و چشمام رو بست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه حس استرس داشتم. من هنوز اون قدر تو جنگیدن حرفه ای نبودم و می‌دونستم اگر تیغه تیز اون نیزه بهم بخوره، کارم تمومه. دوتا از شمشیرا کوچیک رو پشت به آرنجم نگه داشتم و منتظر حرکت از طرف ملیکا شدم. حتی نمی‌تونستم صدای نفس های عمو رو هم بشنوم. حرکتی رو حس کردم مثل کشیده شدن پنجه پا رو زمین. می خواست با نرم راه رفتن منو متوجه حرکتش نکنه. گذشت زمان طاقت فرسا به نظر می‌رسید. ملیکا دختری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نبود که بی‌گدار به آب بزنه. چندبار پایه نیزه رو زمین کوبید می‌خواست حواسم رو پرت کنه. گارد گرفتم آخرین صدا نزدیکم بود. چیزی به فاصله مویی از کنار سرم رد شد به خودم اومدم و به اون طرف حمله کردم.خواستم شمشیر رو به سمت ملیکا ببرم تا باهاش مبارزه کنم ؛ ولی عمو صدامون کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کافیه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم بند رو برداشتم. دقیقا شمشیر رو نزدیک گلوی ملیکا نگه داشته بودم. با وحشت بهم خیره شد. باورم نمی‌شه! اگر دیر شده بود حتما بهش صدمه می‌زدم. اونم صدمه‌ای جبران ناپذیر ؛ ولی چطور عمو تونست به این سرعت جلوم رو بگیره بدون دیدن! چطور به این حد از استادی رسیده بود وقتی نمی تونست ببینه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تا وقتی که کاملا نتونی حس کنی، بهتره مبارزه نکنی. من می‌خوام رو تمام حواست کار کنم ؛ ولی فعلا حق حمله بهم رو ندارید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ملیکا نیم نگاهی انداختم. هر کسی بود حتما می‌ترسید ؛ ولی سرسخت تر از این حرفا بود. تا شب هر تمرینی رو که عمو داد، همراه ملیکا انجام دادیم. ملیکا برعکس پاشا خیلی به هنرهای رزمی علاقه داشت. حداقل بودن اون باعث می‌شد احساس تنهایی نکنم. تمرین هدف گیری با تیغه های بزرگ که تموم شد، دراز کشیدم رو زمین. نفسم رو بلند و صدادار بیرون دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من بریدم دیگه ملیکا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پاشو داریوش خیلی تنبل شدیا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابا الان چند ساعته داریم ورزش می‌کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواست جوابم رو بده که زن عمو وارد باشگاه شد و روی میز، سینی بزرگی رو گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داریوش پسرم بیا یه چیزی بخور؛ این پرهام که نذاشت حتی صبحانه بخوری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رکابی روی صندلی رو برداشتم و تنم کردم. پشت میز نشستم و به سینی پر از مواد خوراکی نگاه کردم. صدای قارقور شکمم حیثیتم رو برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دستت درد نکنه زن عمو، مگه اینکه شما به فکر من باشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بخور عزیزم جون بگیری. یکم از این پاشا یاد بگیر همه چیز رو باهم می‌خوره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی به زن عمو زدم که مثل مادر برام بود و یه خیار برداشتم. برگشتم سمت ملیکا که هنوز درگیر نیزه بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا بشین یه چیزی بخور! حالا وقت هست با اون منو تیکه تیکه کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو بخور جون داشته باشی بتونی از خودت دفاع کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به صورتش نگاه کردم. دلخور و دمغ بود. بعد از رفتن زن عمو رفتم روی کنده ی باریکی نشستم که وسط ذغال روشن بود. می‌خواستم تمرین تعادل کنم و همون طور با ملیکا حرف بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ملیکا از من ناراحتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشت سمتم و خیره شد بهم. زمانی که بدنیا اومد، همه ترسیدن از دورنگی چشماش ؛ ولی زن عمو می‌گفت عمو هم چشماش همین شکلی بوده. انگار که دلخور بود؛ چون همیشه تو این حالت به دماغش چین می‌داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی از دستام رو مشت کردم و روی کنده گذاشتم بعد تمام بدنم و بالا کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا هستی و خوب می‌دونی که می‌فهمم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیزه رو به ضرب روی زمین پرت کرد و رو به روم ایستاد. برعکس به صورت برافروختش خیره بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صبح اومدم که بهت خبر خوبی بدم ؛ ولی تو توی تمرین نزدیک بود من رو بکشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس این ماده شیر خشمگین از این ناراحت بود که من داشتم شکستش می‌دادم ؛ ولی خبر خوبش چیه! از رو کنده پریدم پایین و جلوش قرار گرفتم. باید می‌فهمیدم خبرش چیه و چاره ای به جز ناز کشیدن نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من که نمی دیدمت دیدی که چشمام بسته بود و ناشیم. حالا خبر خوبت چیه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشتش رو کرد و به حالت قهر به سمت در برگشت. دستش رو کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا ناز نکن بگو ببینم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی خب اه. دیشب خوابم نمی برد، رفتم آب بخورم دیدم بابام و عمو دارن باهم حرف می‌زنن. شنیدم که عمو مرداس گفت مکان استاد سرخ رو پیدا کرده همین طور برادرت داتیس رو !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم از رو شونش افتاد .بابا همیشه می‌گفت زمانی که بخواییم رو به رو اون مرد بجنگیم. من باید آماده باشم ؛ ولی من هنوز تو خودم نمی‌دیدم که بتونم با یه استاد بجنگم. سر درگم وسط سالن نشستم و به کف دستام خیره شدم. یعنی نمی‌تونستم بعد این همه سال مادرم رو ببینم؟ برادری که هیچ وقت ندیده بودم! یعنی با اومدن مادرم، پدرم بهتر می‌شد! این زندگی سیاه و سفید به خودش رنگ می‌گرفت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داتیس:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتاب تاریخچه سامورایی رو کنار گذاشتم و کمی چشم هام و ماساژ دادم. نگاهی به ساعت انداختم ساعت 7صبح رو نشون می‌داد. چقدر زود گذشته بود. انقدر خسته بودم و کمرم درد می‌کرد. نمی‌‌تونستم بلند شم برم سر تمرینا. تقه ای به در خورد. برگشتم. چشمم که به تینا خورد، آه از نهادم بلند شد. دقیقا هدف استاد رو نمی‌فهمیدم از آوردن این دختر به گروه وقتی این همه پسر با استعداد تو سازمانش میگه هست. بدون نگاه کردن بهش بلند شدم که برم بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هی کجا میری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حوصله ندارم تینا خواهشا گیر نده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چقدر عنق شدی چند وقته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی می‌خوای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- استاد گفته امروز می‌خواد ببرتمون سازمان. شاید می‌خواد برات محافظ از بینشون بذاره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم سمتش و سوالی نگاهش کردم. برای چی باید استاد برای من محافظ انتخاب کنه!؟ به سمت در رفتم. تا برم و از استاد سوال کنم که تینا متوقفم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- درضمن یه سری وسایل بردار مدتی اون جا می‌مونیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستام مشت شد رو دستگیره. یعنی چی؟ من می‌خواستم امروز برم پیش مادرم تا از دلش در بیارم. سریع تر به سمت اتاق استاد حرکت کردم. جلوی اتاقش دوتا نگهبان درشت اندام ایستاده بودن. این اولین بار بود که تو خونه بادیگاردها می‌اومدن. خواستم به سمت در برم که جلوم رو گرفتن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این کارتون چه معنی میده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقا امروز نمی تونید استاد سرخ رو ببینید. جلسه دارن. بهتره وسایلتون رو جمع کنید و همراه خانم برید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم به در خیره موند. اگر قراره اتفاقی بیوفت، باید اول از همه مادرم جاش امن باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهشون بگید من هیچ جایی نمیرم. تا زمانی که مادرم جاش امن باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه حس ترسی داشتم نسبت به این تصمیم استاد و باید می‌فهمیدم چه خبر شده که می‌خواد من رو از اینجا دور کنه. جلوی در ایستادم تا زمانی که جلسه تموم بشه. یکی از نگهبانا تماسی گرفت. با تاخیر چند دقیقه استاد از اتاق خارج شد. ایستادم تا خودشون جلو بیان. بهشون احترام گذاشتم و منتظر بهشون خیره شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داتیس از من سرپیچی می‌کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قطره های عرق روی ستون فقراتم حرکت می‌کردن. فکر نمی‌کردم بخوام باهاشون حرف بزنم این طور عصبانی بشن. جسارتمر و جمع کردم و جوابشون رو دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- استاد اگر ما در خطریم، مادرمم جاش امن نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند تمسخر آمیزی رو لب هاش نشست. حس حقارت به تمام سلولای بدنم نفوذ کرد. این اولین بار بود که همچین نگاهی رو از استاد می‌دیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگران نباش تو مدتی برا آموزش میری. خطری به وجود نیومده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی هیچ توضیح دیگه ای به سمت اتاقش رفت. نزدیک در برگشت دوباره سمتم و عصبی نگاهی بهم انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بار آخرت باشه از دستوراتم سرپیچی می‌کنی. خودت بهتر می‌دونی تقاصش چیه! سریع تر وسایلت رو جمع کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آدمی نبودم که محبتاش رو فراموش کنم و از روی رفتار الانش قضاوتش کنم ؛ ولی واکنش امروزش برام تازگی داشت. ذهنم همش درگیر اون لبخند تمسخر آمیز بود. هیچ وقت چنین برخوردی رو از استاد ندیده بودم. رو تختم نشستم و به عکس مادرم خیره شدم. کاش می‌شد همراهش فرار کنم. این طوری می‌تونستم هواش رو داشته باشم تا این که همیشه نگران حالش باشم. توی چمدون هر لباسی به دستم اومد انداختم برام مهم نبود کجا میرم و قراره با خودم چی ببرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی ورودی همراه تینا ایستادیم تا ماشین برسه. ماشین بزرگ مشکی رنگی جلوم ایستاد. نه اون راننده جدید بود نه اون ماشین. چرا همش داره ماشین و راننده عوض می‌کنه! همه چیز مشکوک بود. سوار سانتافه شدیم. ماشین با سرعت سرسام آوری حرکت می‌کرد. هر لحظه که می‌گذشت استرسم بیشترمی‌شد. نگران وضعیت مادرم بودم. گوشیم رو درآوردم تا باهاش تماس بگیرم که یکی از نگهبانایی که کنارم نشسته بود از دستم کشیدش و گوشی رو تو مشتش خرد کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمام گرد شد این چه رفتاری بود که انجام می‌دادن !حتی تینا هم از رفتارشون متعجب شده بود. خواستم اعتراض کنم که تینا به دستم فشاری وارد کرد. نگاهم به کلتای کمریشون افتا. حتی نگاه تیز راننده هم رومون بود. یه چیزی اینجا می‌لنگید ؛ ولی نمی‌تونستم بفهمم استاد سرخ چرا این کارا رو می‌کنه؛ اونم با منی که تعلیمم می‌داد تا جانشینش باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد چندساعت، به یه جاده خاکی رسیدیم. نگهبان ساک من و تینا رو برداشت و از ماشین خارج شد. از پنجره بهش خیره بودم. دوتا ساک رو با فندک آتیش زد. تینا جیغ خفه ای کشید. نگاه استاد سرخ. نگرانی امروز صبح، هیچ کدومشون بی معنی نبود برای من. عمق فاجعه رو دارم با چشم هام می‌بینم. سرم از شدت عصبانیت می‌لرزید. باید هر چه زودتر از اینجا خلاص می‌شدم. نمی‌‌تونستم اعصابم رو کنترل کنم به سمت یکی از نگهبانا حمله کردم که با جیغ تینا، تیغه کوچیکی رو که جلوی چشم نگهبان نگه داشته بودم پایین آوردم. برگشتم سمتش. راننده کلتی رو روی سرش نگه داشته بود. خواستم کاری بکنم ؛ ولی مشت محکمی به پشت سرم وارد شد و چشمام سیاهی رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم به شدت درد می‌کرد. کمی به اطراف نگاه کردم خواستم بلند شم که پشت سرم تیر کشید. دستی رو شونم گذاشته شد وبه عقب هلم داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بخواب پسر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمام رو باز کردم و به مرد رو به روم خیره شدم. لباس پزشکا تنش بود. دیدم بهتر شده بود. به کل اتاق نگاه کردم. پر از تخت بود و پسر بچه های مجروحی که سنشون ازم کمتر بود، صدای ناله و گریشون تو کل اتاق می‌پیچید. سردرگم رو تخت نشستم و به دکتر خیره شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینجا دیگه کجاست؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رو تکون داد و نفس عمیقی کشید. وسایلش رو برداشت تا بره که دستش رو گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به زودی می‌فهمی اومدی به چه جهنمی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم شل شد و افتاد. به دوتا نگهبان اشاره کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالش خوبه می‌تونید ببریدش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوتا مرد زیر بازوم رو گرفتن. از اتاق که خارج شدیم، باورم نمی شد با همچین صحنه ای رو به رو بشم. سرم تیرکشی. اینجا دیگه کجا بود. توی یه راهروی طولانی و بی انتها من رو می‌کشیدن که پر از اتاق بود و در های نیمه باز. نمی‌دون ستم اصلا باید به کدوم اتاق نگاه کنم. صدای جیغ کسی حواسم رو به اتاق سمت راست متمایل کرد. نگهبانا دستم رو ول کردن. گوشه دیوار سر خوردم و بهشون خیره شدم. دختر بچه ای دست و پا می‌زد تا ولش کنن. به زور می‌خواستن ببرنش تو یه تابوت شیشه که پر از آب بود و روی سکویی پر از سیم نصب شده بود. یکی از نگهبانا سیلی محکمی به صورتش زد و بی حال شد. تو تابوت گذاشتنش. آب انقدر جوش بود اونقدر که با اون فاصله من نمی‌تونستم بخار رو ببینم.سطل بزرگی از روی ریلی به بالای سرش رسید. رو تمام بدنش شن ریخت به جز صورتش. مردی با لباس سرمه ای گوشه اتاق ایستاده بود و با صدای بلند نعره می‌زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودت رو نجات بده. دختره ی ه*ر*ز*ه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خودم لرزیدم. اینجا چه خبره؟! شن هایی که روش ریخته بودن انگار آب رو مکش می‌کردن و بیشتر می‌شدن. کل صورتش زیر شن مدفون شد. یعنی نمی‌خواستن کمکش کنن! به تابوت خیره شدم به پاهای دختر بچه که می‌لرزید. تکونایی ریزی می‌خورد ؛ ولی نه اون قدری که بتونه خودش رو نجات بده. بعد چند دقیقه. مرد دستگاه رو خاموش کرد و دختر بچه رو از موهاش گرفت . از آب درآوردتش صورتش کبود بود. حتی تکون هم نمی‌خورد. به سمت دریچه ای کوچیک روی دیوار حرکت کرد و دخترر و انداخت تو دریچه. رو به نگهبانا داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بعدی رو بیارید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسید معدم تا دهنم قل خورد. سازمانی که استاد سرخ می‌گفت این بود؟ نگهبانا دوباره دستم رو گرفتن و روی زمین راهرو کشیدنم. دیگه سرم رو بلند نکردم ببینم تو اتاقای دیگه چه خبره. به در آهنی بزرگی رسیدیم. به داخل هلم دادن. در رو که بستن برگشتم سمت اتاق. تخت های چند طبقه بود با

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زمین موکت شده .تمام تخت ها از بچه ها پر بود. نگاهی به اطراف انداختم ببینم کسی هم سن و سال من هست ؛ ولی انگار همشون یه مشت جسد بی روح بودن. پسری تقریبا هم سن و سالم به سمتم اومد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به جهنم خوش اومدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به چشم های قهوه ایش نگاه کردم. تو خالی و سرد بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینجا کجاست؟ شماها چجوری اومدین اینجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ما خودمونم نمی‌دون یم اینجا کجاست. فرقیم نداره چون هیچکس از این جهنم زنده بیرون نمیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی چی! باید یه راهی باشه برای خلاص شدن از اینجا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هه من از 9سالگی اینجام. تمام راه ها رو دیدم و امتحان کردم ؛ ولی هیچ راهی نیست و تقریبا هر روز 10 نفر جدید میارن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم گیج رفت روی زمین نشستم سرم رو بین دستام گرفتم. اون سازمانی که استاد سرخ می‌گفت براش افراد می سازن این بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دری از سمت دیگه باز شد .سرم رو بلند کردم و به پسر رو به روم خیره شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بلند شو دارن افراد جدید میارن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیدن یا ندیدنشون چه فرقی داره وقتی می‌میرن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگر قرار به مردن بود، منم دووم نمیوردم. راستی اسمت چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داتیس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوشبختم منم یارا هستم. بیا بریم با محل اینجا آشنات کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احساس زندانی بودن داشتم. بیشتر حواسم به اتاقی بود که توش زندانی بودیم. یارا دستش رو روی شونم گذاشت و به در اتاقا اشاره کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- در قرمز رنگ؛ قسمت شکنجه هاست. در آبی؛ بهداریه. در سبز رنگ؛ توالت و حموم عمومیه. اون دریم که تو ازش اومدی در همگانی. وقتی می‌خوان ببرنمون بیرون ازش استفاده میشه. همون طور که به سمت چپ اتاق می‌رفت به درای دیگه اشاره کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- در زرد رنگ؛ ناهار خوریه. می‌مونه دوتا در دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به در سفید و مشکی خیره شدم. به نظر ترسناک می‌رسیدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون طور که من فهمیدم و از دکتر شنیدم فقط یه نفر تونسته تو تمام این سال ها از در مشکی برگرده اونم از بین 50 نفر که همه مردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوالی برگشتم طرفش تا ببینم منظورش چیه! یعنی چی یه نفر از50 نفر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منم نمی‌دونم همه میگن حدود 40 سال پیش تو سازمان یه پسری بوده که تونسته از اینجا زنده بیرون بره و رئیس اینجا برای اینکه لو نره. آتیش سوزی ساختگی درست می‌کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو اینا رو از کجا می‌دون ی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مدتی اینجا بمونی می‌فهمی که همشون به بدیه مامورای شکنجه نیستن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پشت اون در سیاه مگه چیه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میگن یه چیزی شبیه به میدون جنگ طراحی شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- در سفید رنگ چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچکس نمی‌دونه. منم نتونستم بفهمم. هیچکس خبر نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از چه سنی میارن اینجا؟ دخترا کجان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه اتاق دیگه شبیه به اینجا کنار ضلع جنوبی هست که دخترا اونجان. اکثر افرادی که می‌میرن اینجا دخترن؛ چون دووم نمیارن زیر شکنجه ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دستم. سرم رو محکم نگه داشتم. نمی‌‌تونستم بفهمم اینکارا برای چیه! استادم کسی که برای من اسطورست، من رو برای چی اینجا آورده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هی پسر چت شده. خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه جور میشه اینجا دووم آورد یارا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشماش کدر و بی حالت شد. انگار که به یه مرده خیره شدم. حتی تغییری هر ثانیه یارا هم برام قابل هضم نبود.انگار داشتم تو هوا راه می رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هر اتفاقی افتاد داد نزن. التماس نکن. مامور بهت میگه چیکار کن همون کارایی که می‌خوان رو بکن. از یه جایی به بعد چیزی حس نمی‌کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنم از شدت ترس و نگرانی می‌لرزید. حتی دستای مشت شدم. باهاش چیکار کردن که حتی تن صداش حس مرگ میده. دستم رو کشید و به گوشه‌ای از اتاق برد. پارچه رو از روی دیوار برداشت و به روزنه کوچیکی خیره شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

– 10 ساله آفتاب رو ندیدم داتیس. ما فقط شب ها حق داریم بریم بیرون. اونم برای دوییدن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به گردنش خیره شدم.خالکوبی تیغه نینجا بود و بارکدی زیرش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یارا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشت سمتم و سرش رو به معنی چیه تکون داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قضیه خالکوبیت چیه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو تخت نشست و دستی به گردنش کشید.حتما براش دردناک بوده که این طور از ته قلبش آه می‌کشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هر کسی بیشتر از یک سال اینجا زنده بمونه بهش بارکد میدن. و هر کسی بیشتر از5 سال باشه تو زمینه ای که تعلیم دیده رو تنش خالکوبی می‌زنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- توی چه زمینه ای تعلیم دیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینجا چندتا گروه هست. هرکسی از مرحله اولیه یک ساله. جون سالم بدر ببره می‌برنش تو دو بخشه سلاح سرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و گرم. اون جا بازم سلاح ها بخش بندی داره. من تو بخش نینجا تعلیم میبینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متفکر به رو به روم خیره بودم.ئجالبه پس این تعلیما هدفش فقط کشتن و شکنجه دادن بچه ها نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی می‌دونی داتیس برام جالبه هیچ وقت ندیدم کسی رو بیارن که سنش بالای 12 سال باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگر براش می‌گفتم من زیر دست کسی بزرگ شدم. که این بلاها رو سرش در آورده حتما یه جوری سرم رو زیر آب می‌کرد. حالا که کسی هست که به اینجا آشنایی داره باید ازش استفاده می‌کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی‌دونم من داشتم تو جنگل می‌رفتم که دو نفر بهم حمله کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چون سنت نسبتا بالاتر از همه هست حتما از پس شکنجه ها بر میای. رزمی بلدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چی باید می‌گفتم! آره من آموزش سامورایی دیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه فقط باشگاه دفاع شخصی رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بازم بهتر از هیچیه. بدنت ورزیدست برای همین پرسیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه چیزی نگفتم و رو تختش دراز کشیدم. باید راهی باشه که بشه از اینجا رفت بیرون. بیشتر از همه اون در سفید برام سوال بود که چرا هیچکس در موردش نمی دونست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌دونی یارا برام عجیبه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یارا به پهلو کنارم دراز کشید وپشتش رو بهم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینکه اینجا چند ساله ساخته شده. که افسانه 10 ساله داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منم نمی‌دونم. هرچی هست مثل جهنمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کیا وارد اون در سیاه رنگ میشن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از زمانی که من وارد این سازمان شدم، اون دوتا در هیچ وقت باز نشدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا شما رو نمی‌برن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چون حداقل گروهی که نمی‌تونن بفرستن برا حمله یه گروه 10 نفرست. اون طور که من می‌دونم 8 پسر هم سن منهستن و دو تا دختر.پس میمونه دو نفر دیگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشت سمتم که سریع بلند شدم و رو تخت نشستم. نکنه منظورش از اون دو نفر من و تینا باشیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داتیس شاید برای همینه که تو رو انتخاب کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شوک بدی بود. سمت در سیاه رنگ برگشتم. امکان نداشت از اونجا زنده بیرون بیام. دیگه هیچ وقت نمی‌‌تونم مادرم رو ببینم. کاش راه فراری بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یارا باید فرار کنیم. من باید برگردم پیش مادرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اول حیرت زده به سمتم برگشت بعد پوزخند تمسخر آمیزی بهم زد. که اعصابم بدتر بهم ریخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به چی می‌خندی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جالبه تو اولین نفری هستی که اظهار می‌کنی خانواده داره. ما همه بچه های خیابونی بودیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی چی؟ چی داری می‌گی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی ما خانواده نداریم که منتظرمون باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همه شما یتیم هستین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی‌شه که یارا. اصلا،باشه من باید برم بیرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیس. عربده کشی راه ننداز احمق. اینجا هیچ راه فراری نداری. حتی تو سرویسای بهداشتی هم دوربینه. سر عقب افتادت رو بلند کن و به سقف و دیوارا نگاه کن. می‌فهمی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.