رمان داستان کوتاه دختر نون خامه ای به قلم حمید درکی
داستان درمورد دختری هست که علاقه زیادی به نون خامه ای داره. عاشق مردی میشه که البته خواستگارش هست. دختر مادر مریضی داره که نمی تونه ازجاش تکون بخوره و خواستگار تاکید می کنه مادرش رو بزاره خانه سالمندان. دختره قبول نمی کنه و خواستگار رهاش می کنه و ادامه ماجرا...
ژانر : داستان کوتاه
تخمین مدت زمان مطالعه : ۹ دقیقه
ژانر : #داستان کوتاه
خلاصه :
داستان درمورد دختری هست که علاقه زیادی به نون خامه ای داره. عاشق مردی میشه که البته خواستگارش هست. دختر مادر مریضی داره که نمی تونه ازجاش تکون بخوره و خواستگار تاکید می کنه مادرش رو بزاره خانه سالمندان. دختره قبول نمی کنه و خواستگار رهاش می کنه و ادامه ماجرا...
فریبا : بفرمائید اینم طبق معمول سفارش ۵ دونه نون خامه ای
خدمت شما …….. مریم : دست گلت درد نکنه فریبا جون ،
شیرینی فروشی شما توی شهرنمونست . فریبا : مرسی گلم : یه
دونه اضافه گذاشتم کامت روشیرین کنی …… مریم : زحمت
کشیدی عزیزم ، می دونی فرامرز عاشق این نون خامه ای
های شما شده …. هردفعه که قرار داریم ، براش می برم …..
فریبا : بخاطرهمین بروبچه های فروشگاه اسم تورو دختر نون
خامه ای گذاشتند ناراحت نشی یه وقت ازشون شنیدی …..
مریم : نه بابا ، ناراحتی نداره ، حق دارند این لقب رو بدن ،
چون هفته ای ۲ ، ۳ بارازتون همین نوع شیرینی رو می گیرم
شما هم لطف می کنید زیر نیم کیلو می فروشید ….. خدا
خیرتون بده . فریبا : خب این روزها همه چی گرون شده ،
شیرینی هم همینطور…. ما دیدیم که بچه کوچولوها پولشون
کمه واسه خرید ، تصمیمم گرفتیم ، اونا رو هم راضی کنیم .
مریم : ای جانم عاشق بچه ام …. مخصوصا وقتی موقع
شیرینی خوردن لب ودهنشون ، خامه ها ماسیده می شه……
خودشون هم خوردنی می شن …. فریبا : نگو که دلم می خواد
توفروشگاه این کوچولوهای با نمک هرروزبیان اینجا به
همشون تعارفی شیرینی بدم ولی خب دیگه ، ما هم کارگریم
باید منافع صاحب فروشگاه هارو تامین کنیم . مریم : خب
عزیزم، زود برم که فرامرزالان باید سرقراررسیده باشه ….
فریبا : راستی شیرینی جشن نامزدی وعروسی روحتما ازما
بخرگرون حساب نمی کنیم دختر…. مریم : حتما بروی چشم
خانوم …. چشمکی زد وخوشحال وخندان به پارک مرکزی
شهر، جهت دیدارفرامرزرفت ، فرامرز: چقدردیرکردی از کی
هست منتظرتم …. مریم : ببخشید ، آقامون عصبانی شدن از
دستم … وبه فرامرز شیرینی هارو تعارف کرد وفرامرز:
خیلی گشنه ام ، به موقع آوردی راستی یک خبرخوش ، وام
ازدواج داره جورمی شه ، مامان زهرا هم یه آپارتمان ۷۵
متری دو خواب برامون دیده مریم با خوشحالی گفت : دستش
درد نکنه ، رهن واجاره اش چقدره فرامرزجان !؟ فرامرز :
۱۵۰ پول پیش ، ماهی ۲تومن اجاره بها …. یه مقدار وام
داریم و یخورده هم نقدی دارم ….. مامان زهرا هم کمک می
کنه. ردیفه …. مریم : چه خوب ، منم با وام ویه مقدارازقبل
جهزیه ، تقریبا ، آپارتمان رو پرازاثاثیه می کنیم . مامانم هم
طفلک زیاد اثاثیه نداره … فرامرز : مامانت چی ! ؟ قرار
نیست با ما زندگی کنه ….. قبلا به تو گفتم که مریم : فرامرز
جان ، مامان تنهاست ، بجزمن کسی رو نداره ، ازوقتی خدا
بیامرز پدرم فوت کرده ، من شدم همه کس اون . فرامرز :
نمی گم که ازفرزندی انصراف بدی ، اما آپارتمان کوچیکه ۲
خوابه است ، فردا بچه دارمی شیم زمان قدیم نیست که ۷ نفر
داخل یک اتاق زندگی کنند . مریم : خب می گی مامانم رو چی
کنم، نمی تونم ولش کنم بفکرخودم باشم ، اون زمینگیرشده .
با زحمت خودشو این وراون ورمی کشه . فرامرز: ببین مریم
جون ، واقع بین باش ، باید بفرستیم خونه سالمندان ، من به
زحمت مامان زهرا روبه این وصلت راضی کردم … گیر
کارم وجود مادرتوئه …. اول زندگی که نمی شه مثل پرستار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اون برسیم . مریم : اولا درسته مامانم زمینگیره اما ، خودش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداره کارهای خودش روانجام می ده . فرامرز : بله نشسته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداخل سینی ، روی فرش خودش روسرمی ده این طرف و اون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطرف . مریم : خب طفلک ، خورده زمین لگنش عیب پیدا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکرده ، چند ماه طول می کشه تا بتونه سرپاشه ، ممکن برای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرتوهم پیش بیاد. فرامرز : قبول دارم اما فعلا مادرشما
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوبال گردنه . مریم : چی می گی تو …. وبال گردن کدومه ،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش مستمربگیره ازعهده مخارج خودش برمیاد … فرامرز:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irببین ، زن وشوهرمسائل خصوصی دارند، دعوا مرافه دارند ،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهمان میاد و میره ، منم که نمی تونم جلوی چشم مادرخانمم ،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیرهن عوض کنم برم حموم که … چرا نمی فهمی باید ببریش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانه سالمندان . مریم : چی می گی ، اگرمادرخودت بود، همین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیشنهاد رو قبول می کردی !؟ فرامرز : به ولله قسم آره ، می
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبردمش ، اونجا کلی دوست وهم صحبت وهم سن وسالش هست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم : همین الان ببرش ، تا تنها نباشه دیگه …….
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرامرز: چرا چرند حرف می زنی تو، مریم جون قبلا کلی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبحث کردیم . مریم : چرا داری حاشیه می ری حرف آخربزن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرامرز: ببین عزیزدلم ، من قراره با تو ازدواج کنم نه مامانت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم : ازدواج ما توفرهنگ این کشورپیوند دوفامیل . فرامرز:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا هرچی …. مادرت نباید پیش ما زندگی کنه . مریم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرف آخرمنم اینه ، مادرم همه چیزمنه …. نمی تونم تنها یه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشه غریب رهاش کنم . فرامرز: تصمیمم با خودت ، یا من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیا مادرت . مریم : توحق تصمیمم داری ما که پول نداریم ۲ جا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاجاره کنیم ، یه عمرمادرم زحمت منو کشیده والان نوبت منه ،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرامرز: اگرنظرت عوض شد ، یک هفته فرصت داری بمن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبگی …. مریم : ضرب الاجل تعیین می کنی !؟ فرامرز : من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزندگی می خوام برای خودم داشته باشم . مریم : خب برو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدست بیاراگرنداریش …… مریم این حرف رو زد وبا چشمان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرازاشک ازفرامرزجدا شد و درحالیکه هنوز۴ دونه نون خامه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای دردست داشت متوجه پیرزنی متکدی شد وآنها را به او داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیرزن : دستت درد نکنه ننه ، الهی تواین دنیا همیشه کامت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیرین بشه . ۲تا نوه صغیر دارم ، اگربدونی چقدرخوشحال می
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشن اینارو بخورن مریم که بکلی ازلحاظ روحی بهم ریخته بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه او گفت : ننه جون ، منو دعا کن و گریه کنان ازآنجا رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو نمی دانست که قضیه فرامرز را چگونه به مادرش بگوید،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتصمیمم گرفت تا دراین مورد برای مدتی حرفی به کسی نزند،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید فرامرز تغییر عقیده داده وهمه چی به خوبی وخوشی ختم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خیرشود . چند روز و هفته ای سپری شد و دیگر فرامرز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسراغی ازمریم نگرفت . او با دلی شکسته ، به دنبال بچه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمدرسه هائی بود تا بتواند بعنوان معلم حق التدریس به آنان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irریاضی یاد بدهد، اما بدلیل اوضاع مالی بد مردم ، کمتر شاگرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشت و روز به روز ازتعداد آنان کاسته می شد . تقریبا مریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه آخرخط رسیده بود ومستمری مادرش کفاف اجاره خانه و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزندگی آن دو را نمی داد . او به هردری زد نتوانست کار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمناسبی پیدا کند ، ساعات کاربسیار و دستمزد آن بطرز بی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرحمانه ای ناچیز بود . مریم که درآستانه ۳۰ سالگی بسرمی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرد ، با خود گفت که باید قید ازدواج را بزند و به امید زندگی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشترک با این شرایط جامعه ومعیشتی خود نباشد . او تصمیمم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگرفت به مادرش ماجرای بهم خوردن رابطه اش با فرامرز را
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبگوید . هرگز درزندگی تا به این حد خسته وغمگین ونا امید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشده بود . بارها مشاغل فروشندگی ومستخدمی وپرستاری را
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازسرگذرانده بود اما با این اوضاع مملکت وبعد ازآن نتوانست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه یک امنیت شغلی مناسب دست پیدا کند . آهی دربساط
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنداشت . وبعد ازیک روز دوندگی بسیارجهت پیدا کردن کار،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراهی خانه شد … با خود گفت ، چگونه باید به مادرش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوضیح دهد که ادامه این وضعیت برای هردوی آنان دشوار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوتقریبا غیرممکن شده است . به درب خانه رسید به سختی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرخود را به دیوارتکیه داد و دردل گفت : خدایا کمکم کن ،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگرامیدی ندارم ، همه ازمن رو گردان شدند … با کلید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرب را گشود و وارد خانه شد . مادرش درحال درست کردن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخمیردرداخل یک لگن مسی بزرگ بود ودرپیرامون آن چند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیسه نایلونی مواد شیرینی پزی بود . مادرش خاتون خانم ، که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبانوی قابلی بود و درگذشته مهارت های زیادی درخانه داشت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدخترم اومدی ، این وسایل رو طاهره خانم آورده تا براش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخمیرشیرینی سنتی آماده کنم ، مریم : مامان جون ، مگه دستور
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیرینی یادت مونده !؟ خاتون : آره مادر، مگر زن خانه دار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیشه شیرینی پزی بلد نباشه ، چند جورخمیرنخودی ونون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرنجی ونون قندی ونون چرخی نون چایی براش آماده می
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنم ، لطفا مادربرو روغن داغ رو برام بیار … من که پا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irندارم اززمین بلند شم ، طاهره خانم برام گذاشت روشعله کم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگازورفت . مریم رفت وبا دقت به دستان ماهرمادرش خیره شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو به تمام معنا یک زن سالخورده جا افتاده بود . بوی ادویه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوکره آب کرده و وانیل و گلاب وزعفران ، فضای اتاق را پر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکرده بود، مریم بیاد دوران کودکی خود افتاد که چطورمادرش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسینی های خمیرهای قالب زده را چرب کرده وبعد ازچیدن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخمیرها ، آنها را داخل فرکه بیشترشبیه یک سفینه فضائی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبود ، روی اجاق گازگذاشته وهرازگاهی آن سینی ها را در
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرداغ می گرداند تا همه خمیرها ، پخته شوند . به مادرش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت : مامان جون ، می تونی دستورپخت ومقداراولیه لازم و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irریزه کاری اونها رو به من بگی . خاتون با لبخند : آره دخترم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالان که همه دارند ازفروشگاه های شیرینی ماشینی می خرند ،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irذائقه مردم عوض شده ، اما قدیما همه شیرینی خانگی درست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی کردند که خیلی بهترازاین جورشیرینی های فروشگاهی و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارخونه ای بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقدیما ، همه چی حساب کتاب داشت . مریم فورا دست بکار شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوکاغذ وقلم آورده جزئیات ونکاتی که خاتون برایش می گفت ،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دقت تمام می نوشت وچشم ازمادرش ودستان هنرمند خاتون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرنمی داشت . طولی نکشید که خمیرها، قالب خوردند وآماده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپخت شدند، خاتون روی آنها را با پارچه توری کشید وگفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخب صبرکنیم تا طاهره خانم ازآن فرهای قدیمی ( گالوانیزه)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفلزی بیاره …… مدتی بعد طاهره خانم با دو دست بازیکی از
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن فرهای قدیمی روآورد وبه روی گازگذاشت تا حسابی داخل
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن گرم شود وروبه مریم گفت : مریم جون قدرخاتون روبدون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشالله ازهرانگشتش هنری بیرون می ریزه ، کلامش هم که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگم حسابی شیرینه ، کلی شعربلده …. خوش به حالت دختر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجون که مادرت اینقدر تواناست. مریم دست به کارشد وفورا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمقداری شیرینی برداشته داخل یک ظرف گذاشته وبه سمت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفروشگاه مرکزی شهربرد، فریبا متصدی فروش شیرینی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفت و به او گفت : شما می تونی برای من سفارش شیرینی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسنتی بگیری ، فریبا : اتفاقا کلی مشتری داریم که شیرینی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسنتی می خوان اما خب تا به حال اقدام نکردیم ، مریم : فریبا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجون می تونی برای من یه جا واسه فروش بازکنی …. لطفا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه مقدار هم جهت تعارف همون کوچولوهای خودت بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریبا : مجانی . مریم : آره حتما مجانی باشه ….. فریبا :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعقلت خوب کارمی کنه ، دختر، فهمیدم چرا …. باشه . با
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمدیریت صحبت می کنم ، خبرش رو تا فردا بهت می دم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم : بسرعت دست به کارشد و درطی چند روز توانست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیش از۷۰ کیلو شیرینی خانگی متنوع ، خوش عطر وطعم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتهیه کرده و روانه بازار فروش کند . او به سرعت سفارش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهای زیادی دریافت کرد و کارگاه شیرینی پزی مجهزی را
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتدارک دید . خاتون که دیگر می توانست سوارصندلی چرخ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدارشود ، به او مشاوره می داد ، درطی فقط ۱۰ ماه ، مریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوانست درکنارچند کارگر خانم ، مغازه ای افتتاح کند و با
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبسته بندی های متنوع و زیبا ، به سایر شهرها هم مشتریانی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپروپا قرص پیدا نماید . او تبدیل به یک کارآفرین نمونه شد و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خرید آپارتمانی توانست به زندگی خود سرو سامانی دهد و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک اتومبیل شاسی بلند نیز به طورثبت نامی برنده شد . چندی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگذشت ، علی یکی ازکارگران او که کارپخش شیرینی را بر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعهده داشت . با هوش ودرایت بسیار، پیشنهاد راه اندازی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچندین شعبه درگوشه وکنارشهررا داد. مریم با ابتکاربسیار،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرازگاهی شیرینی ها وپاستیل هایی با طرح هایی رنگارنگ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irومتنوع جهت کودکان کار ودست فروش ، همراه با بسته بندی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیبا، بدست آنان می داد و بعنوان کارآفرین نمونه ، معرفی شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروزی جهت سرکشی به یکی ازشعبات خود رفت وناگهان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرامرز را درلباس خدمت فروشگاه دید با خوشحالی به سمت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو رفته واحوال پرسی نمود، فرامرز درحالیکه سرش پایین بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت که متاهل وصاحب یک فرزند است ودرکنارمادربیمارش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همسری ناسازگار ایام سختی را می گذراند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم مدتی بعد یک آپارتمان جهت نگهداری مادرفرامرز به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخرج شرکت خود تدارک دید و به همه پرسنل زیردست خود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت : وظیفه شرکت است که تاجائی که بتواند ، وسایل مورد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیازپرسنل زحمتکش را فراهم نماید ، ازاینرو کمک بسته های
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعشیتی نیزبه خانواده ها ، تعلق خواهد گرفت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمریم هرگز ازدواج نکرد . اما اینک او خانواده بزرگتری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپایان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرانک
00چه داستان با حالی بود،حس خوبی به خواننده میده،نباید دیگران رو زود قضاوت کنیم،ممنون از نویسنده
۳ هفته پیشبهاره
۱۶ ساله 00اممم حصله تعریف ندارم ولی رمان خوبی بود و من از کوتاهی و مفهومش خوشم اومد امیدوارم شماعم خوشتون بیاد📚😁
۳ هفته پیش(:نرگس
00کارما چیزه عجیبیه واقعا ! ((:
۴ ماه پیشحدیثث قاانووم
10اووممم دوسش داشتممم
۵ ماه پیشهستی
10به عنوان رمان کوتاه بنظرم قشنگ بود و مفهوم خوبی هم داشت .
۵ ماه پیشmaede
01خیلی چرت بود
۵ ماه پیشپریا
۱۶ ساله 10بنظر من آموزنده بود ولی خیلیی خلاصه طور بود درهرحال 9 دقیقه یا شاید کمتر وقتتون رو بگیره که ارزشش رو داره.:)
۶ ماه پیشنازنین
۱۲ ساله 20رمان کوتاه و زیبایی بود و ارزش ی بار خوندن رو داشت 💜
۷ ماه پیشمبینا
۱۸ ساله 00واقعا عالی بود
۸ ماه پیشنفس
۱۷ ساله 00با معذرت ام اصلا رمان خوب نبود
۸ ماه پیشفرشته
۳۹ ساله 22چرا برا من فقط یه قسمتش باز میشه 🤔🤨
۲ سال پیشسارو
60چون یک قسمته
۲ سال پیشیاس
۲۰ ساله 30رمان خیلی کوتاهی بود منظورش هم همون از هر دستی بدی از همون دست میگیری
۲ سال پیشژیوار
10عزیزم چون فقط یه قسم
۹ ماه پیشTahi
10جالب بود
۱۱ ماه پیشنفس
۲۲ ساله 31خیلی عالی بود واقعا هم همین طوره درواقعیت هم همینا وقتی احترام ب مادرت بزاری محبت کنی نیتت پاک باشه از فرش ب عرش میرسی دمت نویسنده اش گرم
۱ سال پیشپری
13رمانی که مفهوم خوب نرسانده بود واصلا رمان جذابی نبود
۱ سال پیش
مهسا
۲۷ ساله 00عالی بود