پارت سی و هشتم :

تقریبا از فوضولی داشتم دیوانه می شدم دوباره احساساتی شدم و به این موضوع فکر کردم، نکند میثم با دیدن سعدی به خودش آمده و حالا در مورد من می خواهد با عزیز صحبت کند اما چند ثانیه بعد آرام به شقیقه ام زدم و با خود گفتم:
- دختر دوباره خیال برت نداره، داری در مورد میثم حرف می زنی دیدی که حتی با دیدن تو کنار سعدی هیچ واکنشی نشون نداد پس کم خیال بافی کن تا کم تر بخوره تو ذوقت.
به اتاقم رفتم و

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۹ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۴ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    02

    علاقه سعدی به برکه یکمی اغراق آمیزنیست🤔😏🙏

    ۴ روز پیش
  • فاطمه زهرا

    20

    بنظرم حتی اگه میثم علاقه ای هم به برکه داشته باشه علاقه سعدی بیشتره

    ۴ روز پیش
  • پرنیا

    00

    چقد خوب که میثم این حرفه ها رو بلده ،کارت هم جور شد

    ۴ روز پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.