پارت یازده :

سعی کرد لبخند بزند اما تنها لبش به طرز مضحکی کج شد. آراز از سرِ احترام بلند شد. رها دست و پایش را گم کرده بود. نمی‌دانست باید چیزی بگوید یا منتظر کلامی از طرف او باشد. در این‌که دستش رو شده بود، شکی نداشت اما در اوج استیصال سنجید که چند درصد احتمال دارد قضیه ختم ‌به خیر شود. سکوت که طولانی شد لاجرم خودش به حرف آمد:
ـ ببخشید متوجه نشدم شما این‌جا بودید.
آراز با خوش رویی به پنجره‌ی ن

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۱۶ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۵۹ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • دریا

    00

    کاش یکی به آراز بگه اگه خودت رها رو گردن می گیری بگو... این ارسلان وحشیه. قشنگ معلومه... بیا بگو بعدم خودت ببرش. تنها ایده ای که به ذهنم میرسه

    ۱ ماه پیش
  • ماری

    00

    کاشکی این با آراز شیپ شه. والا بهتره قلم رمان یه جور خاصی قویه نمیشه یه کلمه بعدشو حدس زد مگه آدم از یه رمان چی میخواد دوستش داشتم خیلی خیلی مرسی

    ۱ ماه پیش
  • آراز فن

    00

    واقعا در یک صحنه کراش زدن آیا طبیعیه آیا نرماله از خانوم لرکی بعیده این آرازخان مثبت از آب دربیاد. اما دوستش دارم

    ۱ ماه پیش
  • زینب

    00

    چقدر بد میاد از ارسلان ولی بدبخت گناه داره

    ۲ ماه پیش
  • هانیه

    00

    عشق زوری نمیشه که

    ۲ ماه پیش
  • زینب

    00

    آره واقعا

    ۲ ماه پیش
  • لاله

    00

    یعمی واقعا آراز راستشو به ارسلان می گه. وای افتضاح میشه که. چه مصیبتی. چه هیجانی

    ۲ ماه پیش
  • هانیه

    00

    کاش رها زودتر رهااااا بشه

    ۲ ماه پیش
  • هانیه

    10

    آشنای غریبه قهرمان روزهای بچگیش شده شخصی که نه تنها دوسش نداره بلکه متنفره ازش

    ۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.