داتورا به قلم ساناز لرکی
پارت هشتم :
رها چنان ترسیده بود که حاشا نکرد. با عجله
سرش را به نشانهی تایید تکان داد و با خودش عهد بست که تا آن قرصهای لعنتی را مصرف نکرده و تمرکزش را بازنیافته است، هیچ ابتکار عملی به خرج ندهد. عطوفتی عمیق نگاه ارسلان را روشن کرد که بعد از آن حجم ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
پرنیا
00منم همینطور رها دوست دارم گردن فخر فروش و فضولای زندگی رو بزنم آراز خودمونه یا من اشتباه ذوق زده شدم ؟؟