پارت بیست و هشتم :

- سلام.
مرد غریبه ای پشت در بود.
- سلام، بفرمایید.
- منزل خانم شفقت.
- بله.
- من دوست میثم هستم. وسایل هاشو آوردم.
- آهان بله، بفرمایید داخل.
دوست میثم را به سمت آلونک راهنمایی کردم و برای آماده کردن وسایل پذیرایی به آشپز خانه رفتم.
سینی چایی و شکلات را با یک دست گرفتم و در زدم، میثم در را باز کرد. متوجه نگاه های خیره دوستش شدم و نگاهم را بیش تر به میثم دوختم، میثم هم

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۲ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • فاطمه زهرا

    00

    اخیی

    ۲ هفته پیش
  • سعیده براز | نویسنده رمان

    😍

    ۲ هفته پیش
  • اسرا

    10

    خوب لابدترسیدبرکه ازدست بده🙏

    ۲ هفته پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.