پارت بیست و چهارم :

- ممنون برکه جان، واقعا اگه شما نبودین من هنوز سر اون قهر احمقانه از شوهر و بچه ام دور مونده بودم و معلوم نبود چی به سرمون می اومد.

به رویش لبخند زدم و بعد از رفتن کارگر ها پیش صابر رفتیم.

هدیه را در آغوش گرفتم تا طیبه بتواند به صابر کم ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.