پارت نوزده :

شب موقع شام، زن دایی زلیخا به حرف می آید.

ـ برفین امروز اون خانومه بود تو آرایشگاه بهت گیر داده بود.

نگاه معناداری به طاها می اندازم که یعنی ( دیدی گفتم ) و بعد رو به زن دایی می کنم.

ـ خب.

ـ تو رفتی، گیر داد که الا و بلا ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.