پارت پنجاه و یکم

زمان ارسال : ۱۱۲۲ روز پیش

پس گفتی پیش معراج کار می‌کنی؟ خوبه، خوش شانسم هستی نیاز جون!...

یه تای ابروم رو بالا انداختم و به معراج نگاه کردم که بی‌توجه به ما خیلی عمیق مشغول صحبت با میثم بود و بعد دوباره به عاطفه خیره شدم که یه چشمش به میز ما بود و یه چشمش به من.

- ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید