تلالو هور به قلم نازنین هاشمی نسب
پارت شصت
زمان ارسال : ۱۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 10 دقیقه
لباسهای خیس و شال چروکیدهام را از تن سرما زدهام جدا کردم و لبهی تخت نشستم.
گیسوان سیه رنگم دیگر همانند صبح، صاف و مرتب نبود و حالا مثل همیشه درهم تنیده و فِر دیده میشد.
شلخته بودم و ایکاش میتوانستم در مراسم امروز شرکت نکنم.
روح و روانم به اندازهی کافی منهدم شده و باید برای آرامشِ از دست رفتهام کاری میکردم؛ باید برای نجات دادن روحِ زخمخوردهام، این حُزنها ر
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
🌹✨
۱ هفته پیشمهتاب
40کارت خیلی درسته نازنین جان 💚
۱ هفته پیشنازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
ممنونم مهتاب جانم 🤍✨
۱ هفته پیشم.ر
30به.به دست مریزاد 👐
۱ هفته پیشنازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
خیلی ممنونم از شما🌹
۱ هفته پیش??
20مثل همیشه عالی بود
۱ هفته پیشنازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
خیلی ممنونم از شما🌹
۱ هفته پیشستاره
00بله دیگه افتادتوچاه 😉عالی مث همیشه 🌷
۱ هفته پیشنازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
مرسی ستاره جان، همراه همیشگی🧡
۱ هفته پیشصحرا
00به به داستان داره رنگ و بو میگیره از شنبه ش🤣
۱ هفته پیشنازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
آره دیگه همه چیز از شنبه شروع میشه😂 مرسی ازت🧡
۱ هفته پیش
Aa
10ممنون زیبا بود🙏🌺