پارت پانزده :

عرق روی پیشانی‌اش را پاک کرد و تیشرتش را جلو عقب کرد!

- من دارم از گرما می‌میرم! سرما چیه؟

بادی سرد وزیدن گرفت موهای طلایی رنگ قباد را به رقص درآورد، به پهلوی اسب پناه برد و جامه‌اش را محکم دور تن نگاه داشت.

- پروردگارا! تو مجنون ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.