پارت ده

زمان ارسال : ۱۲ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 2 دقیقه

امیرحسین با دیدن برادر بزرگش لبخند زد، به او دست داد و گفت:

ـ مگه اینکه اینجا ببینیمت علی آقا!

متوجه شدم سر او خیلی شلوغ بود و به نظر می‌‌رسید ما خیلی خوش‌‌شانس بودیم که موفق به دیدارش شده بودیم. علی در جواب او چیزی گفت که متوجه نشدم چو ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.