سایه سرگردان به قلم ساناز زینعلی
پارت بیست و پنجم :
«خودم بهش میگم. باید نویدو پیش خودم نگه دارم. کار دارم باهاش.»
_ تو سینه این دل من میخواد آتیش بگیره
مونده سر دو راهی چه راهی پیش بگیره.
بهنود بود که زده بود زیر آواز. ماهنوش فکر بهرخ و بهارک و نوید را گذاشت برای بعد. جانِ دلش داشت میخواند.
_ یکی حالا پیدا شده قدر اونو میدونه
رگ خواب یار منو رقیب من میدونه
استکان ماهنوش را گرفت مقابلش، با دست دیگرش هم بوسه ف